ابن عباس می‌گوید: به پیامبر(ص) عرض کردم: آقا! گاهی انسان ناخودآگاه احساس افسردگی و پژمردگی می‌کند، علتش چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: وقتی نتوانستی نفس و ذهن خودت را کنترل کنی، تو در تزلّل افکار و در پژمردگی حال قرار می‌گیری.
کد خبر: ۸۵۷۰۸۲۸
|
۲۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۵



به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «راه‌های کنترل خطورات نفسانی و شیطانی» پرداخت که در ادامه می‌آید:


تصوّر این که خواطر نفسانی، اثرگذار نیست؛ وسوسه شیطان است!

توفیق الهی برای بندگان، این است که بتوانند خواطر نفسانی و شیطانی را کنترل کنند و خواطر ربّانی و الهی را در وجود خود، رشد بدهند.

یکی از توفیقات بزرگ پروردگار عالم به انسان، شناخت او نسبت به نفس خودش است. اگر جدّاً انسان، نفس و حالاتش را شناخت و متوجّه شد که خواطر نفسانی و شیطانی، اسّ و اساس انحراف بشر است، تمام مشکلات حل خواهد شد.

لذا تمام مشکل این است که انسان باور ندارد که اگر خطورات ذهنی خود (خطورات نفسانی و شیطانی) را شناخت و توفیق کنترل را داشت، به آن مقام حقیقی انسان بما هو انسان می‌رسد.

اتّفاقاً یکی از وسوسه‌های شیطان، این است: خواطر نفسانی، اثرگذار نیست، که این یک نکته مهم است. لذا انسان تصوّر می‌کند فقط عمل، مهم است. گرچه واقعاً عمل، مهم است، امّا مقدّمه عمل، همین خواطر نفسانی و شیطانی است.

کما این که مقدّمه عمل صالح و رسیدن به اوج و قرب الی الله، گاهی یک لحظه تفکّر و یا یک لحظه خطورات ربّانی است. وقتی این خطورات به ذهن ورود پیدا کرد و بعد این خطورات، انسان را احاطه کرد، مدام اعمال صالح از او دیده می‌شود.

لذا گاهی انسان می‌بیند اعمال صالحی از او سر می‌زند که بعدها باورش برای خود او هم خیلی مشکل است که من بودم؟! گرچه توفیق از ناحیه خداست، «وَ ما تَوْفیقی‏ إِلاَّ بِاللَّه‏». امّا اولیاء خدا می‌فرمایند: این، نقش ارتباط خاطر ربّانی و الهی برای انسان است.

راه‌های برون‌رفت از خطورات نفسانی و شیطانی

در آن روایت شریفه‌ای که بیان کردیم: پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «فی القلب لمتان»، در قلب آدمی دو وارده و اندیشه است، دو چیز به این قلب خطور می‌کند و اندیشه او را درگیر می‌کند. «لمة من الملک ایعاد بالخیر و تصدیق بالحق»، یکی مِن المَلک است که انسان را به سمت خیر و اعمال صالح، دعوت می‌کند. «و لمة من الشیطان ایعاد بالشر و تکذیب بالحق»، و یکی هم اندیشه‌های شیطانی است که مع‌الأسف، انسان را به بدی و تکذیب حقّ، دعوت می‌کند.

اولیاء خدا نکته مهم این روایت را در باور انسان به این می‌دانند که اگر اندیشه‌اش، الهی نشد، ورود به شرّ پیدا می‌کند. باید انسان به این باور برسد که اعمل خیر و شرّ او، همه از تصوّرات و خطوراتش است.

وعظ دائمی

لذا راه برون‌رفت از این خطورات نفسانی و شیطانی را یک چیز می‌دانند و آن، این که انسان خودش را دائم در معرض موعظه قرار بدهد، «واعظ من قلبه و واعظ من غیره».

برای همین است که مؤمن همیشه وحشت دارد و اگر کار خیری را هم انجام داد، می‌داند که این مِن ناحیة الله است. اولیاء خدا می‌فرمایند: یکی از خظورات نفسانی و شیطانی، این است که به انسان بگویند: تو خوب توانستی جلو بروی و به این ترتیب او را فریب بدهند. یا این که اعلان کند: تو اصلاً نیاز نداری، تو خیلی از مراحل را طی کردی و ... . این‌ها فریب شیطان است که انسان تصوّر کند من این چیزها را می‌دانم، طی کردم و بلد هستم. وقتی این‌گونه گرفتار شد، خطورات نفسانی و شیطانی، او را احاطه می‌کند.

اعمال خیر، همه از ناحیه خداست

طبق نسخه‌های اولیاء، راه دیگری برای برون‌رفت از خطورات نفسانی و شیطانی، این است که عبد هرگز تصوّر نمی‌کند که عمل خیر از ناحیه اوست.

لذا پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «قلب‏ المؤمن‏ بین‏ إصبعین من أصابع الرحمن‏»؛ قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتان رحمان است. این، یک تمثیل است. پروردگار عالم که نعوذبالله، جسم نیست. یعنی انسان مؤمن بداند دائم پروردگار عالم در باب رحمانیّتش، قلب او را احاطه کرده و چیزی از خود ندارد.

پس یکی از راه‌های برون رفت از خواطر این است که انسان بداند هیچ چیزی از خود ندارد. بارها بیان کردم که اولیاء خدا می‌فرمایند: هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. لذا اگر انسان این تصوّر را داشته باشد که این اعمال خیر، از من است، بیچاره می‌شود و این از خطورات نفسانی و شیطانی است.

هنر اولیاء خدا چیست؟

لذا بیان کردیم منشأ این خطورات، ذهن انسان است و اسّ و اساس، کنترل ذهن است. هنر اولیاء خدا به توفیق پروردگار عالم این بوده که ذهن و فکر خود را کنترل می‌کردند و اجازه رسوخ آن خواطر نفسانی و شیطانی را به آن نمی‌دادند.

تنها کاری که باعث موفّقیّت اولیاء خدا می‌شود که از آن‌ها مدام اعمال خیر صادر می‌شود - که البته خودشان این اعمال را اصلاً نمی‌بینند - این است که از اوّل عمر تا آخرین لحظات عمر شریفشان، هنرشان این است که در مورد کنترل ذهن خود، مراقب و مواظب هستند. چون وقتی ذهن از باب این که خواطر نفسانی و شیطانی ورود پیدا نکند، کنترل شد، طبیعی است انسان در بین دو انگشت پروردگار عالم قرار می‌گیرد و خداست که او را هدایت و کنترل می‌کند. یعنی قلب او به سمتی هدایت می‌شود که پروردگار عالم می‌خواهد. چون هنر این‌ها این بود که نگذارند افکار پلید، نفسانی و شیطانی به این ذهن وارد شود. این حال اولیاء خداست.

لذا اولیاء خدا اصلاً به اعمال و افعال خود نگاه نمی‌کنند. البته نه این که اعمال نداشته باشند. اتّفاقاً آن‌ها بهترین اعمال و افعال و کردار را دارند. امّا به اعمال و افعال خود نگاه نمی‌کنند؛ چون آن‌ها را فرض و تکلیف مِن ناحیة الله می‌دانند و خود را مکلّف می‌دانند. می‌گویند: ما به مقام تکلیف رسیدیم، این‌ها فرض است و باید انجام بدهیم. یک لحظه هم نمی‌گویند: این عمل، من را به این مقام رسانده، همیشه با خود می‌گویند: وظیفه‌ام بوده که این عمل را انجام بدهم.

پس این که بیان می‌کنیم آن‌ها به اعمال و افعال خود نگاه نمی‌کنند، برای این است که می‌گویند: این‌ها تکلیف من است. لذا برای این تکلیف، حدّی هم قائل نیستند. همان‌طور که بیان کردم، آن‌ها می‌گویند منظور از «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»، این است که ما تا حدّی که می‌توانیم باید مدام جلو و جلوتر برویم؛ یعنی این، وظیفه‌مان است.

امّا هنرشان این است که می‌گویند: ما باید مراقب و مواظب باشیم این خطورات شیطانی و نفسانی، بر ما غلبه پیدا نکند که اگر غلبه پیدا کند، بیچاره و گرفتار می‌شویم و تکالیفمان را انجام نمی‌دهیم. بلکه اگر عملی هم انجام شود، آن‌وقت خلاف تکالیف می‌شود.

لذا یک لحظه هم نمی‌گویند: این عمل من، عمل صالح است، ببین چه عملی انجام دادم، ببین من چه توفیقاتی پیدا کردم، من نماز شب می‌خوانم، من آن کسی هستم که چنین و چنانم و ... . تمام اعمال خود را به عنوان تکلیف الهی می‌دانند. حتّی نماز شب را که به صورت ظاهر مستحبّ است، بر خود فرض می‌دانند. می‌گویند: وقتی پیامبر عظیم‌الشّأن(ص) فرمودند: «أبغَضّ النّاس عنداللّه بَطّالٌ بالنَّهارِ و جِیفَةٌ باللَّیل »، مبغوض‌ترین انسان‌ها کسی است که روزش به بطالت بگذرد و شب هم همچون مردار بخوابد. حضرت از کلمه جیفة استفاده می‌کنند و نائم به کار نمی‌برند. جیفة، مرداری است که بوی گند و تعفّن آن همه جا را می‌گیرد. مانند سگی که می‌میرد و بدنش باد می‌کند، بعد می‌ترکد و بوی تعفّنش همه جار ا می‌گیرد و مریضی به وجود می‌آورد. پیامبر(ص) فرموده: اگر کسی شب تا صبح را بخوابد، جیفة است. لذا اولیاء خدا، شب‌خیزی را برای خود به عنوان تکلیف می‌دانند.

لذا ولیّ خدا اصلاً نه تنها منّت نمی‌گذارد که من چنین و چنان کردم، بلکه برعکس منّت می‌کشد که خدایا! ممنونت هستم، توفیق دادی، محبّت و بزرگواری کردی که من را برای نماز شب بیدارم کردی. این تکلیف خودم هست. پس ولیّ خدا همیشه احساس تکلیف می‌کند.

پس اولیاء خدا غیر از تکالیف و مطالب اعمالی و کرداری، فقط و فقط دنبال این هستند که افکارشان را کنترل کنند. می‌گویند: ما باید قدرت مراقبه از ذهن خود را داشته باشیم که گرفتار خطورات نفسانی و شیطانی نشویم.

استغفار اولیاء خدا از اعمال نیک خود!

اتّفاقاً همین کنترل ذهن است که مطالبی مانند طیّ الارض برای انسان به وجود می‌آورد. گاهی اولیاء خدا خودشان متوجّه نمی‌شوند که قدرت طیّ الارض دارند. یک‌باره با گفتن مثلاً یک بسم الله الرحمن الرحیم و لرزه‌ای که بر اندامشان می‌افتد، می‌بینند که در یک جایی هستند و باورشان هم نمی‌شود. اوّلین باری که این اتّفاق برای کسی می‌افتد، حتّی از دیگران سؤال هم می‌کند که بفهمد واقعاً در آن‌جا هست. مثلاً یکباره به مشهد مقدّس مشرّف می‌شود و باورش نمی‌شود واقعاً این ضریح منوّر ایشان است یا خیر. می‌گوید: من خوابم یا نه؟! به خودش تلنگری می‌زند که مطمئن شود. از اطرافیان خود سؤال می‌کند: ساعت چند است، می‌فهمد نه بیدار است. راه می‌رود، دستی بر سرش می‌زند که ببیند خونی نیامده، می‌گوید: چه شد؟! من از کجا آمدم؟! در کجا بود؟! دیوار کجا بود؟!

لذا بعضی مواقع خودشان هیچ نمی‌دانند که چنین قدرتی دارند، امّا می‌دانید علّتش چیست؟ اولیاء خدا می‌گویند: کسی که توفیق کنترل ذهن پیدا می‌کند، مثل حال آن مرتاض می‌ماند (این مثال را از باب قریب شدن به ذهن، بیان می‌کنیم و إلّا مناسب نیست) که گاهی دیدید آن‌ها از بس کنترل ذهن دارند که می‌توانند خودشان را از زمین هم بکنند. وقتی توانستی کنترل ذهن داشته باشی و اعمال خود را ندیده بگیری، موفّق خواهی شد.

لذا خصوصیّت کنترل ذهن، این است که عبد الهی، اصلاً اعمال خود را ندیده می‌گیرد، بلکه تکلیف می‌داند. این تکلیف خیلی مهم است. لذا وقتی جلوی برخی از اعاظم و بزرگان از آنان تعریف می‌کردند، آن‌ها تعجّب می‌کردند، می‌گفتند: چه کسی را می‌گویند؟! من را می‌گویند؟! اصلاً این حرف‌ها چیست؟! من تکلیفم را انجام دادم. عابدِ ساجدِ زاهدِ عارفِ کامل چیست؟! تازه من فقط توانستم در این حد تکالیفم را انجام دهم.

لذا برخی مواقع از باب کنترل ذهن طوری جلو می‌روند، که گاهی حتّی با آن همه اعمال هم احساس خسران می‌کنند. می‌گویند: نکند من می‌توانستم تکلیف بیشتری را انجام بدهم و ندادم؟! نکند در خود حین عمل، من باید عملم را به خوبی انجام می‌دادم و امکان دارد نقصی داشته باشد؟! نکند فردای قیامت از نقص‌های اعمالم از من سؤال کنند؟!

برای همین، نسبت به اعمال نیکشان استغفار می‌کنند. ما نسبت به اعمال زشتمان، استغفار می‌کنیم، امّا آن‌ها نسبت به اعمال نیک خود استغفار می‌کنند که امکان دارد در آن‌ها خلل یا نقصی باشد. لذا ابداً نه تنها خود را طلبکار از خداوند نمی‌بینند.

بلکه همیشه احساس خسران می‌کنند که نکند در اعمال من نواقصی وجود داشته باشد و نتوانسته باشم آن عمل را بما هو عمل انجام بدهم.

نکند من می‌توانستم بیشتر انجام بدهم و فردای قیامت به من بگویند: فلانی را ببین، او توانست و انجام داد، شما انجام ندادی!

ابوالعرفا، آیت‌الله ادیب جمله بسیار عالی را در این زمینه بیان فرمودند. ایشان فرمودند: این که در روایت داریم مولی‌الموالی(ع)، میزان الاعمال است؛ یعنی فردای قیامت اعمال ایشان را می‌گذارند و به ما می‌گویند: او توانست این‌قدر اعمال انجام دهد، شما چقدر انجام دادید؟! و ما خجل می‌شویم.

البته ما امیرالمؤمنین(ع) نمی‌شویم و خودشان هم این را بیان فرمودند. امّا به ما گفته‌اند که به آن سمت بروید و توقّف نداشته باشید و روز به روز اعمالتان بیشتر شود.

علّت سستی در انجام واجبات و گرفتاری در مکروهات چیست؟

یکی از حالات اولیاء خدا این است که روز به روز به اعمال صالح آن‌ها اضافه می‌شود ولی از آن طرف روز به روز احساس خسران بیشتری می‌کنند که ما می‌توانستیم بیشتر هم انجام بدهیم، چرا ندادیم؟! چون می‌گوید: همین که توانستم نسبت به دیروز عمل بیشتری انجام بدهم، یعنی می‌توانستم دیروز هم این کارها را انجام دهم، پس چرا انجام ندادم؟! شاید بیشتر از این‌ها هم بتوانم انجام بدهم و من نمی‌دانم چه مشکلی در کارم هست که بیشتر از این را تا به حال انجام ندادم. البته این‌طور هم فکر نمی‌کنند که این عمل دست آن‌ها را بگیرد، بلکه به عنوان تکلیف می‌بینند و می‌خواهند تکالیف بیشتری انجام دهند.

با این دید اولیاء خدا به تکالیف نگاه کنید، هیچ موقع طلبکار نخواهید بود. اولیاء خدا همیشه احساس بدهکاری می‌کنند و فقط هنرشان این است که نگذراند خطورات ذهنی نفسانی و شیطانی بر آن‌ها غلبه کند و گرفتار شوند. این نکته بسیار مهم است.

لذا علّت سستی در انجام واجبات و خدای ناکرده گرفتاری در مکروهات(نه محرّمات) را غالب شدن نفس و شیطان بر خود می‌دانند. بحث آن‌ها محرّمات نیست، چون آن‌ها محرّمات را رد کردند و آن را به عنوان مهلکه بزرگ می‌دانند. بارها بیان کردم: آیت‌الله مولوی قندهاری فرمودند: آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی در درس خارجشان، فقط یک‌بار لفظ شنیع زنا را می‌آوردند و بعد دیگر رد می‌شدند و می‌گفتند: همان عمل شنیع. می‌گفتند: آقا! این‌جا درس هست و حتّی در قرآن هم آمده: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏»، امّا ایشان می‌فرمودند: به خدا قسم من نمی‌توانم بگویم و حتّی از اسمش هم متنفّر هستم. یک دلیل و برهان، این است که این‌ها اصلاً این مطالب محرّمات را رد کردند و حرام اصلاً برایشان معنا ندارد. امّا می‌گویند: اگر ابتلائات به مکروهات و سستی در انجام واجبات، به وجود آمد، علّت، غالب شدن دشمن درونی یعنی نفس دون «أَعْدَى‏ عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏» و شیطان، یعنی دشمن بیرونی است.

چه زمانی دشمن بر انسان مسلّط می‌شود؟

لذا اولیاء خدا در تقسیم بندی می‌گویند: خواطر نفسانی و خواطر شیطانی، یعنی تسلّط دشمن بر انسان! البته افعال از طریق دشمن نیست، بلکه افعال از طریق خودم هست. دشمن فقط بر ذهن من تسلّط می‌یابد و آن را تحت کنترل خود می‌گیرد. امّا اگر کنترل ذهن به دست خواطر ملکی و الهی افتاد، مثلش مانند مرتاض می‌ماند که کنترل ذهن می‌کند و می‌تواند بدن خود را از زمین هم بلند کند (البته همان‌طور که بیان شد: این مثال، خیلی مناسب نیست و لاجرم از باب قریب شدن به ذهن بیان می‌شود).

کسی که توانست ذهن خود را کنترل کند و به دست خواطر ملکوتی و الهی بسپارد، ناخودآگاه طی‌الارض هم برایش به وجود می‌آید. گرچه اصلاً طی‌الارض نمی‌خواهد و فقط خودش را می‌خواهد. امّا برایش به وجود می‌آید.

مزّه زیارت طی الارضی برای اولیاء خدا بیشتر است، یا آن که خودشان می‌روند؟

خدا حاج آقا حلوایی(ره)، آن مرد الهی و عظیم‌الشّأن را رحمت کند. ایشان فرمودند: یک موقع با آیت‌الله ادیبو آیت‌الله دزفولیو برخی دیگر از آقایان به مشهد مقدّس رفتیم. در بین راه، آقا مریض شدند. گفتیم: اشتباه کردیم این پیرمرد را با این وضعیّت آوردیم. گفتیم: آقا! برگدیم؟! فرمودند: نه، من با این شوقی که برای زیارت دارم، برنمی‌گردم. رفتیم، حال آقا همچنان خوب نبود، دو روزی متوسّل شدیم و بعد حال آقا خوب شد و توفیق زیارت پیدا کردند. بعد برگشتیم و الحمدلله دیگر حال آقا خوب بود.

بعد از مدّتی، ایّام دحوالارض شد، من رفتم و با آقا خداحافظی کردم و به همراه خانواده به مشهد مقدّس مشرّف شدم. در زیارت آقا را دیدم. اوّل تصوّر کردم کس دیگری را دیدم و اشتباه می‌کنم. امّا در زمان طاغوت، حرم خلوت بود و مثل الآن نبود. دیدم نه، خود آقا هستند. یک‌باره تعجّب کردم. امّا می دانستم آقا چنین قدرت‌هایی دارند، لذا به خود تشر زدم که چرا تعجّب می‌کنی؟! دست مبارک آقا را بوسیدم و محضر مبارکشان نشستم. به آقا گفتم: چرا شما بار پیش که مشرّف شدید، آن همه زجر کشیدید؛ شما که بلد هستید بیایید، خوب این‌طور می‌آمدید و خودتان را اذیّت نمی‌کردید. آقا لبخندی زدند و فرمودند: آقا! بار پیش خودم آمدم. امّا این بار، من نیامدم و اصلاً نمی‌خواهم این‌گونه بیایم، خودشان من را آوردند. به آقا گفتم: آقا! کدام مزه دارد؟ فرمودند: آن که خود انسان بیاید.

بعد هم به من فرمودند: جایی اعلان نکن که من را دیدی. گفتم: آقا! دوستان همه می‌دانند که شما این‌گونه هستید. گفتم: باشد، بدانند، امّا شما اعلان نکن، حتّی برای خودت هم اعلان نکن که من را دیدی.

گفتم: آقا! می‌شود من با شما برگردم. فرمودند: بله، بعد یک‌باره بیان فرمودند: پس خانمتان چه می‌شود؟! دیدم هیچ کار نمی‌شود کرد. من خودم ماندم و آقا برگشتند.

لذا این، حالات اولیاء خداست که تمامش با تسلّطی که بر خطورات پیدا می‌کنند، به وجود می‌آید و برایشان عادی می‌شود. امّا ولیّ خدا این‌ها را نمی‌خواهد. برای همین بیان کردند: آن که انسان خودش می‌آید، مزّه‌اش بیشتر است. من و شما به دنبال این هستیم طی الارضی یاد بگیریم و ...، امّا ببینید آن‌ها چه می‌گویند. لذا بارها بیان کردم که اولیاء خدا می‌گویند: ذکر برای مطالب مادی، ولو طیّ الارض، هدر دادن ذکر است. ذکر را بما هو ذکر بگو. ذکر بگیرم که طی الارض کنم، هدر دادن ذکر است. ذکر را برای خود ذکر بگو.

چرا گاهی احساس افسردگی می‌کنیم؟

لذا اگر این خطورات نفسانی، غالب شود؛ معلوم است دشمن غالب شده است. گرچه افعال و اعمال انسان، به دست ماست، امّا از این‌جا به بعد ما ابزار هستیم، ابزار نفس دون و شیطان لعین و رجیم هستیم و اوست که عامل می‌شود ما چنین اعمال انجام دهیم. پس مهم در این مطالب، عند الاولیاء، این است که شما دائم در کنترل ذهن باشید.

یک روایتی عجیب از وجود مقدّس پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) بیان شده است، ابن عبّاس می‌گوید: به پیامبر(ص) عرض کردم: آقا! گاهی انسان ناخودآگاه احساس افسردگی و پژمردگی می‌کند و حالش، حال خوبی نیست، علّتش چیست؟

پیامبر(ص) فرمودند: وقتی نتوانستی نفس و ذهن خودت را کنترل کنی، «إنّک فی تزلّل الافکار» تو در تزلّل افکار قرار می‌گیری. این زلزله، تو را گرفتار می‌کند و افکارت به هم می‌ریزد و در پژمردگی حال قرار می‌گیری. «و هذا الأمر» و این مطلب، «علامة لتسلّط النفس و تسلّط الشیطان علیک» دلالت بر تسلّط نفس دون و شیطان بر تو دارد.

یعنی از آن موقع که نفس و ذهنت را کنترل نکردی، شیطان بر تو تسلّط پیدا می‌کند. اوّلین مسئله این است که خواطر نفسانی و شیطانی، کاری می‌کند که پژمردگی و افسردگی حال پیدا می‌کنی.

لذا آیت‌الله آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره)، نسخه‌ای را ذیل این مطلب بیان می‌کنند. ایشان می‌فرمایند: آن‌هایی که می‌گویند ما گاهی در عملمان، سست هستیم و حال عبادت و شب‌خیزی نداریم، بدانند افکارشان به دست شیطان افتاده است.

من دنبال این هستم که ببینیم چه کردم؟ چه شده که دیگر شب‌ها حال بلند شدن ندارم؟ انسان باید لقمه و خیلی از موارد دیگر را مراقبه کند. می‌بیند من لقمه را مراقب کرده و روزم را مراقبه می‌کنم و هر شب، اعمالم را می‌نویسم (خیلی خوب است که انسان هر شب، ولو به یک صفحه، اعمالش را یادداشت کند، امروز این کار را کردم، این‌طور شد، این‌طور شد و ...)، استغفار هم کردم(پیامبر اکرم(ص) فرمودند: منِ پیامبر، حداقل روزی هفتاد مرتبه، استغفار می‌کنم. در مورد استغفار هم نسخه‌ای بیان شده که خیلی خوب است، یکی این که صبح که بلند می‌شوید، بعد از نماز صبح و اعمال و مطالبتان، ناشتا، صد مرتبه «أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه» بگویید، یکی هم موقع خواب، صد مرتبه «أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه» بگویید. بسیار مؤثّر است. این نسخه عمومی هم هست، همه می‌توانید آن را انجام بدهید. اولیاء خدا فرمودند: در آخرالزّمان دیگر باید این مطالب افشا شود)، همه این اعمال را انجام دادم، امّا باز می‌بینم گرفتارم، سنگینم و نمی‌توانم بلند شوم.

آیت‌الله آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی می‌فرمایند: وقتی لقمه و اعمال روز و ... را مراقبه کردی، استغفار را گفتی و همه اعمال را داشتی، امّا می‌بینی باز هم در عبادت سنگین و کسل هستی و حال خوشی نداری و در این مطالب، افسردگی داری؛ بدان که نفس دون و شیطان بر ذهن تو مسلّط هستند. در این‌جا باید به سراغ ریشه بروی. ریشه در ذهنت هست. اگر اجازه دادی افکار پلید، ولو به لحظه‌ای بر وجود تو مسلّط شوند، عالم، عالم اثر و مؤثّر است و اثر می‌گذارد.

این مطلب، حتمی است که اگر افکار پلید بر ذهن انسان تسلّط پیدا کند، بدانید که صددرصد بر اعمال انسان اثر دارد؛ چون عالم، عالم اثر و مؤثّر است. لذا باید اوّل، افکار را کنترل کرد. امروز چه کردم که دیگر حال نماز ندارم؟! چه کردم که تا دیروز شوق داشتم که در مجلس اخلاق شرکت کنم، امّا دیگر حال آن را ندارم؟ اولیاء خدا می‌گویند: ریشه در افکار است، بروید در آن‌جا بگردید و ببینید که چه اتّفاقی افتاده است. اگر افکار پلید، ولو به لحظه‌ای آمد، تمام است.

چرا نمی‌توانیم برای نماز شب بلند شویم؟

مهم، این نکته است که باید بدانیم عالم، عالم اثر و مؤثّر است. این مطلب را به عنوان یک کد اساسی در حرکت، به ذهن خود بسپارید. زید و عمرو را رها کنید و دور قرهی یک خط قرمز بکشید، امّا بدانید که همین حضور در مباحث اخلاق اثر می‌گذارد. حالا هر کس بستگی به حال خودش دارد. بعضی‌ها تا یک روز اثر دارد، بعضی‌ها دو، سه روز اثر دارد. بعضی‌ها تا یک هفته اثر دارد، حالشان، حال خوشی است و وضعشان، وضع دیگری است.

عالم، عالم اثر و مؤثّر است. اگر افکار پلید، ولو به لحظه‌ای بر ذهن ما آمد، اثر وضعی آن، این است که در عبادت کردن، کسل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم بلند شویم.

خدمت آیت‌الله خوشوقت بودیم، کسی آمد و به ایشان عرضه داشت: آقا! من برای نماز شب نمی‌توانم بلند شوم. اوّلین بار بود که ما این‌طور می­شنیدیم، ایشان فرمودند: سریال نبین! بعد هم فرمودند: وقتی افکار اثر دارد، نگاه اثر ندارد؟! نگاه هم اثر دارد، عالم، عالم اثر و مؤثّر است.

آیت‌الله حقّ‌شناسهم به نوع دیگری این را بیان می­فرمودند، می‌فرمودند: داداش جون! وقتی وقتت را پای تلویزیون می­گذاری، شب حالش را نداری و نمی­توانی بلند شوی. وقتی نگاهت، نتواند کنترل شود، معلوم است که دیگر نمی­توانی شب‌خیز هم باشی.

لذا بحث افکار بسیار مهم است و همان‌طور که بیان کردیم: اولیاء خدا فقط هنرشان این است که این خواطر ذهنی خود را کنترل کردند و دائم مراقب و مواظب هستند. توفیق را هم از خدا می‌خواهند.

تأثیر خواطر بر کسالت در انجام اعمال

پس همان‌طور که بیان کردیم: پیامبر عظیم‌الشّأن(ص) به ابن عبّاس فرمودند: علّت افسردگی که گاهی برای تو به وجود می‌آید، این است که نفس و شیطان بر تو مسلّط شده است. وقتی شیطان و نفس بر انسان مسلّط شد و خواطر آمد، انسان کسل می‌شود و نسبت به نماز و قیام و اعمال خیر، احساس کسالت می‌کند. در حالی که دوست هم دارد که انجام بدهد. اتّفاقاً خیلی جالب است، این خواطر به قدری اثر دارد که گاهی موقع عملی می‌گذرد، تازه حسرت می‌خورد که چرا انجام نداده است.

مثلاً گفتند: اگر از شب اوّل ذی‌الحجّه، ده شب، دو رکعت نماز با آیه «و واعدنا ...» بخوانی، در ثواب حاجیان شریک خواهی بود. حالا کسی این را شنیده و حتّی شاید سال پیش هم این را خوانده، امّا امسال به واسطه این که نتوانسته ذهنش را کنترل کند و اعمال زشتی که انجام داده، اثر آن مطلب این است که این دو رکعت نماز را نمی‌خواند. بعد که دهه اوّل می‌گذرد، تأسّف می‌خورد. دیگر امسال را از دست داده و معلوم نیست سال بعد زنده باشد یا خیر. پس خواطر نفسانی، این‌طور اثرگذار است.

باز در روایت دیگری، وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع)، ذیل آیه شریفه «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏» می‌فرمایند: اگر قلب یک دم از یاد خدا غافل شود، موجب تسلّط شیطان بر خواطر انسان است. یعنی با یک لحظه غفلت، خواطر نفسانی و شیطانی می‌آید.

تأثیر ذکر لسانی بر قلب

لذا یکی از راه‌ها این است که دائم زبانت به ذکر بچرخد. اگر شما را به سخره هم می‌گیرند، مهم نیست. ذکر بر روی قلب اثر دارد. دائم یاد خدا باشد، اثر دارد و اجازه نمی‌دهد خواطر نفسانی، غالب شود.

به ما بیان کردند: انسان باید در حصن حصین قرار بگیرد. به مکان‌هایی برود که فکرش کنترل شود. حتّی گفتند: اگر در تنهایی هم فکر گناه به سراغت می‌آید، از تنهایی فرار کن. بعضی‌ها در تنهایی گناه می‌کنند، فرار کن. لذا یک لحظه غافل بودن، سبب گرفتاری می‌شود.

بعد امام صادق(ع) می‌فرمایند: می‌دانید معرفت از کجا شروع شد؟ «إنّ حقیقة المعرفة فی القلب »، حقیقت معرفت از قلب است. «و مغبونٌ مغبونٌ من غفل عن القلب» و مغبون است آن کسی که از قلب، غافل شود. قلبت را کنترل کن، غافل نشو، مراقب باش، دقّت کن.

پس خواطر، اسّ و اساس است و باید در این‌ها دقّت کرد.

هر چه از نفس و شیطان می‌آید، وهم است!

حالا با دسته‌بندی کردن خواطر می‌خواهیم جلو برویم. اولیاء خدا می‌گویند: خواطر الهی و ربّانی، قوّه عقلیّه است. خواطر نفسانی و شیطانی را هم قوّه وهمیّه می‌گویند. یعنی هر چه که نفس دون به من و شما گفت، وهم است و عقل نیست. هر خطوراتی که از طرف شیطان بر ما بیاید، وهم است. وهم یعنی حقیقت خارجی ندارد.

لذا در روایتی در مورد صور اعمال در فردای قیامت داریم که بیان شده: کسانی که دچار گناه می‌شوند، فردای قیامت می‌بینند که تمام اعمالشان پوچ بوده است و این‌ها فقط ظاهری برای آن قرار داده بودند.

ظاهرش چون قبر کافر، پر حلل باطنش، قــهر خدا عـزّ و جـلّ

می‌بیند اصلاً هیچ چیزی نبوده که این، کمترین است. یعنی حداقل این است که به انسان نشان می‌دهند که اعمالش پوچ بوده است، حالا آن‌ها که به گناه و مطالب دیگر بوده که هیچ.

امّا خواطر ربّانی و الهی، قوّه عقلیّه است و هر عملی از آن صادر شود، عقلانی است. امّا اعمالی که از خواطر نفسانی و شیطانی، صادر می‌شود، وهم است، موجودیّت خارجی ندارد. موجودیّت خارجی، برای عملی است که انسان را به انسانیّت خود و قرب به خداوند برساند.

لذا متخلّق شدن به اخلاق الهی و تسلّط بر نفس، دور از مطالب بهشت و جهنّم، رسیدن به حقیقت انسانی یعنی عقل است. یعنی انسان به مقام خودش می‌رسد، بهشت را رها کن، ثواب را رها کن، دوری از جهنّم را رها کن، امّا اصل این است که اگر انسان، متخلّق به اخلاق الهی شد و توانست خواطر ربّانی و الهی را بر خود حاکم کند، به مقام انسانیّت خودش می‌رسد. امّا در مقابل، خواطر شیطانی و نفسانی، فقط وهم است و انسان را از مقام حقیقی خودش دور می‌کند.

إن‌شاءالله در جلسات آینده بیان می‌کنیم که جولانگاه هر کدام چیست. این نکات بسیار مهم است و مطالب آن، زنجیروار است. در آن تأمّل کنید، چون اساس حرکت ما را به وجود می‌آورد.

شیطان از چه زمانی امیدوار شد؟

در آیه شریفه‌ای که در نماز ذی‌الحجّه می‌خوانیم، به ما توصیه می‌شود که از وهم دور شویم. «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین‏»، این سبیل مفسدین چیست؟ وهم است، خیالات باطل است، حقیقتی در آن نیست، پوچی محض است.

گناه و خواطر نفسانی و شیطانی، انسان را به پوچی می­رساند، یعنی به هیچ جایی نمی‌رسد. این­ها که در اخلاق رشد نکرده­اند، خودشان را پوچ می­دانند؛ چون بیان شده: «الخُلقُ وِعاءُ الدِّینِ».

در جلسات بعد نکته­ای را بیان می­کنم که تا به حال تبیین نکرده­ام و بسیار مهم است و آن این که چرا بعضی مثلاً به مسیحیت و جاهای دیگر گرایش پیدا می‌کنند؟ دلیلش چیست؟ آن‌ها نفهمیده­اند این «الخُلقُ وِعاءُ الدِّینِ»؛ یعنی چه و وقتی انسان نتواند این قوا را کنترل کند، به وهم گرفتار می‌شود.

در این آیه شریفه می­‌فرماید: «وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ »، یعنی مفسدین در وهم هستند، یک موقع از آن­ها تبعیّت نکنید. معلوم می‌شود کار این­ها، انسان را به فساد می­‌کشاند. فساد هم انسان را از آن حقیقت انسانی دور می‌کند. وقتی می­گویند: غذا فاسد شد، صورت ظاهر غذا را دارد، امّا دیگر قابل خوردن نیست و انسان را مسموم وگرفتار می‌کند. در اعمال ما هم همین است، صورت ظاهر عمل هست امّا این عمل، تو را فاسد و خراب و گرفتار می­‌کند، «وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ».

لذا یکی دیگر از راه­های برون‌رفت از خواطر نفسانی و شیطانی، تمسّک به ولایت است. روایتی آورده بودم که دیگر وقت گذشت و إن­شاءالله در جلسات بعد بیان می­کنم. شیطان روی این مطلب کار کرده که انسان­ها افکارشان به سمت ولایت نرود. در روایت داریم وقتی سقیفه به وجود آمد، شیطان بسیار خشنود شد و گفت: تا به حال مأیوس بودم، امّا الآن امیدوار شدم. حالا دلیل و برهانی دارد که در این‌جا مجال نیست و گذرا رد می­شویم.

این دهه ذی‌الحجّه، دهه تمسّک به ولایت است و الّا اصلاً چه ربطی دارد که این آیه «هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» در نماز این دهه خوانده شود؟! این آیه در مورد ولایت است، این­ها خیلی مهم است.

ما هم به آقاجانمان حضرت حجّت تمسّک بجوییم. این که بیان کردم هر ساعت دعای سلامتی ایشان را بخوانید، خیلی مهم است، نمی­دانم انجام می­دهید یا خیر. جوان عزیز! فرزند گرامی­ام! بسیار اثر دارد. روی این مطلب کار کنیم. هر ساعت یک دعای سلامتی آقاجان را بخوانیم، در حصن حصین قرار می‌گیریم.

مگر می‌شود کسی که هر ساعت، فکرش آقاجان بود، گناه به سراغش بیاید؟! یکی از راه­های برون رفت از خواطر شیطانی و نفسانی، تمسّک و توسّل و یاد آقاجان حضرت حجّت است.

آن چه اولیاء گفتند، دارم کدوار به شما می‌گویم، این‌ها نسخه است، نگویی پس نسخه چه شد. هر ساعت یاد آقا باشید، حداقل به یک دعای سلامتی آقاجان «اللّهم کن لولیّک ...». ما از خود خدا هم همین را می‌خواهیم و می‌گوییم «فی هذه الساعة و فی کل ساعة»؛ پس ما هم هر ساعت به یاد او باشیم. چون حصن حصین است.

یکی دیگر از مطالب هم این است که آخر شب با آقاجانمان صحبت کنیم و تمسّک داشته باشیم، با آقا حرف بزنیم. آقا خیلی دلش می‌خواهد با او صحبت کنیم. آقایی که غریب و تنها است ...

یکی دیگر هم این که قرآن را حفظ کنید. سربازان آقاجان حافظ قرآنند. خدا این مرد الهی و عظیم‌الشّأن، آیت‌الله خزعلی را رحمت کند. ایشان حافظ قرآن بودند. خودشان فرموده بودند: یک دلیل این که من در فتنه (گرچه ایشان بحمدلله خیلی قوی بودند) به آن سمت تمایل پیدا نکردم، انسم با قرآن بود.

ایشان سنّشان بیشتر از امام المسلمین بود و عمر شریفشان، نود سال بود و امروز غریق رحمت الهی شدند، امّا خودشان را سرباز کوچک ولایت می­دانستند. چون حافظ قرآن بودند، بیایید ما هم حافظ قرآن شویم، با حفظ روزی یک آیه، خدا عنایت می‌کند، من به شما عرض می­کنم سربازان آقاجان حافظ قرآنند، یک آیه یک آیه شروع کنیم، إن­شاءالله عنایت می‌شود و حافظ قرآن می­شویم.

شب­ها با آقاجان حرف بزن، بگو: مولای من! آقای من! تسلّط به افکارم داشته باشم. اگر این تسلّط پیدا شود، غوغا می‌شود. آقاجان کمک کن که من بتوانم خواطر نفسانی و شیطانی خود را کنترل کنم، وقتی این‌طور شود، دیگر ریشه گناه را می‌زنم.

«
السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»

آن عین الله النّاظره، آقایی که الآن دارد من و تو را می‌بیند، آقایی که حال من و تو را می‌بیند، وضع من و تو را می‌بیند، آقایی که افکار من و تو را می­خواند. اولیاء خدا افکار را می‌خوانند که وقتی نزد ایشان رفته و عرض حال می‌کنند، سریع نسخه می‌دهند و می‌گویند: سریال نبین تا بتوانی شب بلند شوی، یعنی می­بینند و ذهن را می­خوانند؛ حالا حجّت خدا که معلوم است، عین الله الناظره است. ما بخواهیم، آقا عنایت کند.

آقاجان! یک عنایتی کن قربانت بروم، یک کاری کن منم آدم شوم، منم درست شوم، وضعم درست شود، یک طوری بشوم که بتوانم جدّی سربازت شوم، نکند اسماً بگویم سرباز، بعد نگاه کنم ببینم در طومار اسمم نوشته نشده، بیچارگی است، گرفتار می­شویم.

آقاجان! یک عنایتی کن من خودم را کنترل کنم و مثل اولیاء خدا از گناه بدم بیاید. وقتی خواطر ربّانی و الهی مسلّط شود، دیگر انسان از گناه بدش می­آید. آقاجان یک کاری کن این طور بشوم، یک کاری کن یاد شما دائم در ذهنم باشد، بلند شوم بگویم: یا مهدی، می­نشینم بگویم: یا مهدی، حرف می­زنم بگویم: یا مهدی، سکوت می­کنم بگویم: یا مهدی، همه جا یاد تو باشم، در خوابم هم تو باشی. عجب چیزی می‌شود من دائم یاد آقاجان باشم.

ارسال نظرات
پر بیننده ها