خبرهای داغ:

آیت‌الله طالقانی و مبارزات انقلابی

نگاه طالقانی به گروه‌ها و احزاب سیاسی از دیدگاه دینی و مذهبی او نشأت می‌گرفت. او در طول حیات سیاسی‌اش همواره سعی داشت تا ضمن هدایت احزاب و گروه‌ها به راه صحیح، بر یکپارچگی و وحدت آنها در مبارزه و جهاد با دشمن مشترک بیفزاید.
کد خبر: ۸۵۶۶۹۹۶
|
۱۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۶

به گزارش بسیج، نگاه طالقانی به گروه‌ها و احزاب سیاسی از دیدگاه دینی و مذهبی او نشأت می‌گرفت. طالقانی پیش از آنکه یک مبارز سیاسی باشد، یک عالم اندیشمند و مفسر قرآن بود که مبارزه با طاغوت و مظاهر آن را در پرتو قرآن فراگرفته بود. او در طول حیات سیاسی‌اش همواره سعی داشت تا ضمن هدایت احزاب و گروه‌ها به راه صحیح، بر یکپارچگی و وحدت آنها در مبارزه و جهاد با دشمن مشترک بیفزاید.

کتاب زندگی و مبارزات آیت‌الله طالقانی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، به بررسی ارتباط آیت‌الله طالقانی با احزاب و گروه‌های سیاسی می‌پردازد که مشروح آن را در زیر می‌خوانید:

وی افراد و گروه‌ها را از حزب بازی برحذر داشته و معتقد بود که اگر حزب یا ایدئولوژی و مکتب بت شد و براساس اسلام و منطبق با تعالیم قرآن نبود نه تنها مفید و کارساز نیست، بلکه می‌تواند مخرب نیز باشد. طالقانی معتقد بود که قرآن اولین کتاب و اسلام نخستین اصول اعتقادی است که بستگی‌ها و روابط نژادی و قومی و جغرافیایی و زبانی را نادیده گرفته و در جهان آن روز با متشکل کردن نخستین افراد معتقد و مؤمن به اصول و مبانی اسلامی کلمه حزب را عنوان کرده است. در واقع، پیامبر در پیمان عقبه دوم در میان کوه‌های اطراف مکه در یکی از شب‌ها پس از بیان اصول مطالب (مرامنامه) از مؤمنین مکه و مدینه بیعت گرفته و به این  ترتیب نخستین هسته حزب مقتدر اسلامی را تشکیل داد. «چون نظر و دعوت اسلام بر مبنای توحید و آزادی خلق از شرک و کفر و جاهلیت و ایجاد عدل الهی بود، قرآن این گروه متشکل را «حزب‌الله» نامید و هر حزب مخالف که بر اساس ارتجاع جاهلیت و کفر و مظالم و تابع هوس‌ها و شهوات و اوهام شیطانی عده‌ای به‌پا شد «حزب الشیطان» نام گذارد».

لذا طالقانی تشکیل هر نوع حزب و جمعیتی را در جوامع امروزی با توجه به اینکه حکومت‌ها اغلب بر پایه نظریات و اصول اجتماعی و اعتقادی و اقتصادی پایه‌گذاری می‌شوند و عناوین وحدت نژادی و ملی و قومی و زبانی ارزش و قدرت خود را از دست می‌دهند و عقاید و اصول جای آن را پر می‌کنند، برای حفظ استقلال و پیشرفت ملل و تکامل فکـری و اجتماعی و جـلوگیری از ستمگری و تجـاوز حـاکمان امری واجب و ضروری می‌دانند. 

به همین خاطر است که وی در طول حیات سیاسی‌اش از جمعیت‌ها و احزابی که بر اساس عقاید و سنن ملی و مذهبی و خواست عموم مردم توسط افراد مؤمن و مخلص برای خدمت به خلق و مبارزه با مظاهر طاغوت شکل گرفته، تا زمانی که از اصول اولیه و هدف مقدس خود منحرف نشده بودند، حمایت و پیشتیبانی می‌کرد. تساهل و تسامح، دید وسیع و شناخت عمیق طالقانی از آموزه‌های قرآن و نهج‌البلاغه چنان شخـصیتی به او بخشیده بود که همه‌ گروه‌ها و احزاب سیاسی مخالف رژیم به ایشان احساس نزدیکی کرده و خواهان عضویت ایشان در گروه و حزب خود بودند.

حتی رژیم پهلوی نیز که از محبوبیت و نفوذ طالقانی در میان مردم و احزاب و گروه‌ها به وحشت افتاده بود هربار به بهانه عضویت و همکاری با یکی از احزاب و گروه‌های مخالف رژیم، طالقانی را دستگیر و روانه زندان م‌کرد. یک بار او را به اتهام حمایت از فدائیان دستگیر م‌کردند و بار دیگر به بهانه پشتیبانی از مجاهدین به او اتهام تشکیل حزب می‌زدند؛ سرانجام که راه به جایی نم‌بردند او را «یک آخوند کمونیست»  می‌نامیدند، اما طالقانی که به نوعی با همه این احزاب در ارتباط بود، در واقع عضو و مؤسس هیچ حزب یا جمعیتی نبود، «نظر خاصی روی حزب یا گروه مشخصی نداشت، نظر ایشان عام بود و مثل پدری که به بچه‌ای خودش نگاه کند به همه‌ احزاب و گروه‌ها به یک چشم نگاه می‌کرد.... آقا سعی می‌کرد از نقاط ضعف‌شان انتقاد کند و مواضع درست آنها را تقویت نماید؛ به اعضای دفتر خودش دایماً سفارش می‌کرد که وابستگی به هیچ گروهی نباید داشته باشند تا بتوانند کارهای مردم را بدون نظر انجام دهند. سعی داشت با تقویت جنبه‌های خوب احزاب و گروه‌ها و خصوصاً وجوه مشترک آنها همگی را به یک وحدتی در خط امام بکشاند... به همین خاطر همه‌ گروه‌ها خواسته‌هایشان را پیش آقا می‌آوردند و آقا را پناهگاهی برای مشکلات خودشان می‌دانستند».

لذا عضویت یا حمایت طالقانی از هر گروه و حزبی را باید در این راستا دید. طالقانی به همه گروه‌ها و مبارزان احترام می‌گذاشت و با سعه صدر و روی باز با آنها برخورد می‌کرد. محمد مهدی جعفری در خاطرات خود از زندان می‌گوید: «در زندان گروه افسران و دیگر مارکسیست‌ها از گروه مسلمانان جـدا بودند. اگر از آنان کسی آزاد می‌شد، ما به افتخـارش یک ناهار می‌دادیم و همه‌ زندانیان را به ناهار دعوت می‌کردیم و اگـر از ما کسی آزاد می‌شد، آنان به افتخـار این شخص مهمانی می‌دادند. آیت‌الله طالقانی می‌رفت سر سفره می‌نشست بدون آنکه بعداً دهانش را آب بکشد. می‌گفتند: آقا اینها نجس‌اند. می‌گفت: چرا نجس‌اند؟ می‌گفتند: آقا اینها نماز نمی‌خوانند. می‌گفت: مگر یک مسلمان نماز نخواند نجس است؟ می‌گفتند: ممکن است منکر خدا باشند. می‌گفت: شما این را پرسیدی؟ یا وظیفه داری از او بپرسی و بگویی شما منکر خدا هستید یا نیستید؟ به هیچ وجه!».  وقتی که خبر اعدام یا شهادت یکی از اعضای گروه‌ها را توسط عوامل رژیم می‌شنید می‌گفت: «مثل این بود که آن تیر به قلب من می‌خورد».  پس از انقلاب نیز تنها شخصیتی که آزادانه رهبران گروه‌ها و جمعیت‌ها با وی دیدار می‌کـردند طالقانی بود.

روزی یکی از اعضای کـمیته مرکزی حزب توده به ملاقات ایشان می‌آید. بعضی از مسئولان دفتر که وی را می‌شناسند به او اجازه دیدار نمی‌دهند. یکی از فرزندانش متوجه می‌شود و به طالقانی خبر می‌دهد. ایشان با عصبانیت می‌فرماید: چرا برای مردم مزاحمت فراهم می‌کنید! و به او نیم ساعت وقت ملاقات می‌دهند. وقتی به حضور ایشان می‌رسند حدود دو ساعت با وی به بحث و گفتگو می‌پردازند و در پایان او نه تنها راضی برمی‌گردد، بلکه پس از آن از حزب توده نیز کناره گیری می‌کند.  وی در مصاحبه 16 بهمن ماه 1357 با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی در پاسخ سؤالی که نقش کمونسیت‌ها بعد از پیروزی انقلاب با توجه به اینکه در گذشته علیه شاه مبارزه کرده و بسیاری زندان کشیده و کشته شده‌اند در حکومت اسلامی چیست؟ چنین پاسخ می‌دهد: مسئله‌ مکتب غیر از مسئله‌ مبارزه است. در اینکه آنها در مبارزه سهمی داشته‌اند شکی نیست، اما مسئله‌ مهم اختلاف با کمونیست‌ها مسئله‌ ایدئولوژیکی است نه اختلاف در مبارزه.

بنابراین کمونیست‌ها در مبارزه‌ فعلی تا آنجا که وابستگی به کمونیسم بین‌الملل و پایگاه‌های کمونیستی نداشته باشند و الهام از خارج مرزهای اسلام نگیرند و در طریق این مبارزه کـه فعلاً نفی استبداد و استعمار است مزاحـمتی ایجـاد نکنند، هیچ‌گونه تعارضی با این انقلابی که از توده‌ اکثریت مردم ایران آغاز شده، نخواهد داشت. آنها خودشان را طرفدار توده می‌دانند. ما هم شعارمان همین است که توده‌های مردم را باید نجات داد و بعد که به مرحله‌ی اثبات رسید، یعنی تأسیس حکومت اسلامی که برمبنای دموکراسی و آزادی است، آنها هم می‌توانند در گفتن مطالب‌شان و حتی ایجاد تشکیلات آزاد باشند».

به هر حال تلاش گروه‌ها و احزاب سیاسی امروزه نیز پس از گذشت چند دهه از پیروزی انقلاب اسلامی برای مصادره‌ نام و یاد طالقانی کبیر به نام خود همچنان ادامه دارد، اما کسانی که با روحیه و شخصیت طالقانی آشنا باشند و از مجاهدت‌ها و استقامت ایشان در به ثمر رساندن انقلاب آگاهی داشته باشند، می‌دانند که طالقانی بیش از آنکه به عضویت در حزب یا گروهی فکر کند به هدف و راه مقدس که در پیش گرفته بود، ایمان داشت و تمام همّ و غمّ او نیز در اتحاد و هدایت افراد و احزاب به این مقصد متعالی، که همانا سقوط رژیم پهلوی و تشکیل حکومت عادلانه‌ی اسلامی بود، مصروف گشت. هشدار همیشگی او به همه احزاب و گروه‌ها این بود که «برادران! فرزندان! به جای خودبینی‌ها و گروه‌بینی‌ها خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آینده‌مان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟» 

فصل دوم

طالقانی و فدائیان اسلام

نواب صفوی، بنیان‌گذار و رهبر فدائیان اسلام، قبل از اینکه مبارزات سیاسی خود را با حکومت پهلوی آغاز کند از «شاگردان تفسیر» و «مستمعین پا برجای»  طالقانی در مسجد هدایت بود. شناخت و اعتماد طالقانی از نواب به حدی بود که وقتی عده‌ای از متعصبین مذهبی وی را در دانشکده معقول و منقول تکفیر کرده و حتی در یکی از مدرسه‌های حوزه‌ علمیه‌ قم به باد انتقاد و کتک گرفتند، این تنها طالقانی شجاع بود که ضمن نوشته‌ای بدین مضمون: «... مدارج کمالات و مقامات علمی فاضل محترم آقای نواب صفوی از تصدیق بنده بی‌نیاز است. متن درخواست و سوابق تحصیلی ایشان بهترین گواه است.»

شایستگی علمی و فقهی و درجه اجتهاد ایشان را تأیید کرد. همچنین گفته شده که طالقانی در سال‌های 1324 و 1325 که نواب صفوی از طرف عوامل رژیم مورد تعقیب قرار گرفته بود، وی را در اطراف دهات طالقان پنهان کرد.  این در حالی بود که نواب و یارانش در دوران فعالیت سیاسی خود، به‌جز یک مدت کوتاهی که با آیت‌الله کاشانی ائتلاف کردند، مورد تأیید و حمایت بسیاری از علمای بزرگ آن زمان از جمله آیت‌الله بروجردی نبودند.  از میان علما و مراجع تقلید افرادی چون آیت‌الله محمد تقی خوانساری(که به ملی شدن نفت فتوی داد) و طالقانی به‌طور جدی از فدائیان اسلام حمایت کردند.  تا زمانی که نواب خوب شناخته نشده بود، خود و دوستانش در جلسات تفسیر و نماز جماعت مسجد هدایت شرکت کرده و از رهنمودها و ارشاد طالقانی مجاهد استفاده می‌کردند. یک خبرنگار پاکستانی که در اوخر آبان ماه 1333 برای دیدار نواب به مسجد هدایت رفته بود چنین می‌نویسد:

«17 اکتبر 1954 که نواب شدیداً تحت تعقیب و مخفی بود و هوای سرد خون را در رگ‌ها منجمد می‌کرد، سوار یک اتومبیل کرایه‌ای شدم و چند لحظه بعد در خیابان استامبول بودم. چنانکه می‌بایست با آقای «س» پس از نماز مغرب ملاقات می‌کردم. فضا آکنده از رعب و وحشت و وضع بسیار متشنج بود. نشانه‌های ترس در چهره تهرانی‌هایی که در حال آمد و شد بودند، آشکارا دیده می‌شد. ناگفته نماند که در آن زمان شمار قابل‌ توجهی از ارتشیان جوان که با جبهه‌ ملی همکاری داشتند به اتهام خیانت تیرباران شده بودند. هنگامی که در اندیشه‌ راهنما بودم، سروصدای یک خودروی نظامی توجه مرا جلب کرد و مردم با سردادن شعارهای «مرگ بر آدم‌کشان، سرنگون باد یاران استعمار» احساساتشان را بیان م‌کردند. ناگهان گروه گروه هر کدام به سویی متفرق شدند. من هم به نوبه‌ خود و به انتظار راهنما وارد مسجد شدم. آقای «س» با سلام دلـنشینی به من خوش‌آمد گفت. از مسجد خارج شدیم و من بی صبرانه و شتابان برای دیدار با جوانی که توانسته بود مسیر رویدادهای کشورش را ولو برای مدتی تغییر دهد، به درون اتومبیل پریدم. آقای «س» با سرعت و مهارت در خیابان‌های تاریک رانندگی می‌کرد... و اتومبیل به سرعت به راه خود ادامه داد. پس از مدت کوتاهی به ناحیه‌ «شاه عبدالعظیم» رسیدیم. در خیابان باریکی از اتومبیل پیاده شدیم. پس از اندکی پیاده‌روی همراه راهنما به یک خیابان فرعی رفتیم. او در منزلی را زد و گفت: «یا الله»! در باز شد و پیرمردی به پیشوازمان آمد و ما را از حـیاط به طرف اتاقی هدایت کرد. ناگهان خـود را رودرروی جـوان انقلابی ایرانی دیدم کـه دشمنان از نام وی می‌ترسند. بلافاصله مرا در آغوش گرفت و با لهجه‌ ایرانی بی‌شائبه‌ای گفت: من نواب صفوی هستم...». 

همچنین در سال 1333 وقتی که نواب از کنفرانس اسلامی بیت‌المقدس و سفر به کشورهای عراق، اردن و سخنرانی در مصر بر علیه اشغالگران فلسطین و سرزمین قدس برمی‌گشت، تنها کسی که در فرودگاه مهرآباد به استقبال او رفته و به او خوش‌آمد گفته بود، آیت‌الله طالقانی بود.  حمایت طالقانی از فدائیان اسلام و در رأس آن نواب صفوی بر اساس رابطه اعتقادی و فکری و همچنین مبارزات ضدرژیم و ضداستعماری آنها بود. در مسائل حزبی و گروهی، همچون مسئله ملی‌شدن نفت، می‌بینیم که طالقانی از دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی انتقاد کرده و در خصوص فتنه‌انگیزی عوامل داخلی و خارجی بین آنها هشدار می‌دهد. وی در این خصوص می‌گوید: «... عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرت‌ها شروع به تفحص کردند و نقطه‌ ضعف‌ها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند: شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان می‌گفتند که ما حـکومت تامه اسلامی می‌خواهیم.

به آنها می‌گفتند که دکتر مصدق بی دین است یا به دین توجهی ندارد و خواسته‌های شما را نمی‌خواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق می‌گفتند: «فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند، باید از آنها بپرهیزید. من که خودم می‌خواستم بین اینها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم فردا می‌آمدم می‌دیدم چهره‌ها عوض شده، باز خصومت، باز موضعگیری. مرحوم مصدق می‌گفت: من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست وزیر باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم.... بدین‌ترتیب این جناح را جدا کردند. نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به‌سویی رفتند، دوباره آمدند سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی، باز راه نفسانیات که این نهضت از آن تو است.

دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست تو است و جاسوسانی که ما از نزدیک می‌شناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتگو بود که مرحوم آیت‌الله کاشانی از زاهدی حمایت می‌کند و توطئه‌ای در کار است، به تنهایی به منزل ایشان، (واقع در پل چوبی رفتم)، رفته بودم. در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزه‌ای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من را گرفت تا خربزه بردارم. گفتم: حضرت آیت‌الله، دارند زیر پایت پوست خربزه می‌گذارند، مواظب باش! گفت: نه این‌طور نیست، حواسم جمع است. گفتم: من شما را مرد پاک و مبارزی می‌دانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان فراموش‌نشدنی است. شما این مزایا و سوابق را دارید، درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود. گفت: خاطرتان جمع باشد...».

رابطه گرم طالقانی با نواب صفوی و حمایت‌های او از جریان ملی شدن نفت و دکتر مصدق باعث شده بود که عده‌ای او را طرفدار مصدق و عده‌ای دیگر طرفدار فدائیان اسلام بنامند. شهید واحدی در این‌باره می‌گوید:

«دلم به حال سید محمود [طالقانی] می‌سوزد، هر وقت پیش ما می‌آید ما می‌گوییم مصدقی است و هر وقت پیش مصدقی‌ها می‌رود آنها می‌گویند که این طرفدار فدائیان اسلام است». 

بعد از ترور نافرجام حسین علاء، نخست‌وزیر وقت در سال 1334 توسط فدائیان اسلام، این سازمان غیرقانونی اعلام شد و شهید نواب صفوی و دوستانش مورد تعقیب قرار گرفتند. فدائیان که در این موقعیت از طرف هیچ فرد یا گروه خاصی حمایت نمی‌شدند برای یافتن پناهگاه به طالقانی رجوع کردند. ایشان آنها را مدت‌ها در دهکده «ورکش» یکی از روستاهای طالقان پنهان ساخت. سپس آنها را در خـانه خود مخفی کرد؛ عمـل خـطرناکـی که در آن زمان کـسی جرأت دست زدن بدان را نداشت. طالقانی با آنکه در گذشته اشتباهات آنها را متذکر می‌شد و سعی داشت آنها را در زمان دکتر مصدق با او صلح دهد، با اینکه موفق هم نشد و از بعضی از اقدامات آنها دلگیر نیز بود ولی پس از کودتای 28 مرداد در مقابل عمال رژیم که بی‌امان در تعقیب آنان بودند، نواب و یارانش را در خانه خود مخفی کرد تا از گزند مأموران در امان بمانند. وقتی عوامل بختیار متوجه این مطلب شدند و نیمه‌شب به خانه وی حمله می‌کنند، طالقانی با اطلاع قبلی از این مسئله جای آنها را تغییر داد و در جواب تیمور بختیار (فرماندار نظامی وقت تهران) که از ایشان می‌پرسد که چرا این تروریست‌ها را به خانه‌ات راه دادی و تحویل‌شان ندادی، پاسخ می‌دهد:

«این سید (نواب صفوی) که پسر عمو و از دوستانم بود به من پناه آورده بود. اگر تو هم که پشت این میز نشسته‌ای و مرا دشمن خود می‌دانی، به خانه‌ام پناه آورده بودی هرگز تحویلت نمی‌دادم».

طالقانی که مدتی نیز به جرم پناه دادن به فدائیان بازداشت و زندانی شد، از حمایت نکردن علما و مخالفان رژیم از نواب و یارانش در این موقعیت انتقاد کرده و به یکی از دوستانش می‌گوید: «من از طرفی نگران جان اینها هستم، از طرف دیگر نمی‌دانم چرا هیچ کس به فکر اینها نیست». 

یکی از فرزندان طالقانی در خاطراتش از آن روزها می‌گوید:

«پدر در مورد کسانی که همراه و همرزم وی ]بوده و[ از نظر سلیقه متفاوت بودند، ایشان سعی می‌کردند، حتی آنها را از نظر فکری و امنیتی پوشش بدهند؛ چنانکه در دوران دکتر مصدق فدائیان اسلام با مرحوم مصدق مخالف بودند، در حالی که آیت‌الله طالقانی دقیقاً در نقطه‌ مقابل آنها قرار داشتند و دکتر مصدق را تأیید می‌کردند. به خاطر دارم وقتی که مرحوم نواب صفوی و عده‌ای از یارانش شدیداً مورد تعقیب حکومت قرار داشتند به خانه‌ پدرم پناه آوردند... آن روزها ارتباط بچه‌ها در حد محدودی نبود. ما با تمام بچه‌های محل رفت و آمد داشتیم و بازی می‌کردیم ولی یک کدام از ماها بروز نکرد که کسانی در خانه‌ ما هستند. حتی خود من در اختیار آنان بودم که اگر نیازی داشتند برایشان تهیه کنم تا اینکه پس از گذشت قریب یک هفته خودشان اعلام کردند که باید برویم. در خانه یک حمام داشتیم که با زغال‌سنگ گرم می‌شد. پدرم خودش حمام را برایشان گرم کرد و آنها غسل شهادت کردند و از منزل خارج شدند. اندکی بعد همگی گرفتار شده و اعدام شدند...». 

عبدخدایی از اعضای فدائیان نیز ضمن مصاحبه‌ای می‌گوید: «وقتی از منزل می‌خواستیم بیرون بیاییم آقای طالقانی سؤال کرد که پول دارید؟ نواب گفت: بلی ده تومان دارم. بعد آقای طالقانی بیست تومان از جیب درآورند و گفتند که من همین بیست تومان را دارم، ده تومان برای خودم و ده تومان برای شما و یک عینک دودی به نواب داد و گفت: سواره برو و پیاده نرو که مورد شناسایی قرار نگیری. در خانه‌ ذوالقدر همان شب دستگیر شدیم و پس از دو ماه شکنجه و محاکمه‌ سری سرانجام در 27 دی ماه 1334 نواب صفوی با سه نفر از یاران وفادار به جوخه‌ اعدام سپرده شدند».  به هر حال، طالقانی در سخت‌ترین روزها که نواب و یارانش در تنهایی و غربت تحت‌تعقیب شدید مأموران پهلوی قرار داشتند، با حمایت و پناه دادن به ایشان درس ایثار و گذشت و شجاعت را به پویندگان راه فدائیان و مبارزان انقلابی آموخت.

 

فصل سوم

طالقانی و نهضت آزادی

طالقانی که از هر فرصت پیش آمده جهت ایجاد وحدت و یکپارچگی در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی غفلت نمی‌کرد در اواخر دهه سی به دنبال مبارزات سیاسی خود به علت فقدان تشکیلات سیاسی و سراسری مؤثر به سوی جبهه ملی و تشکیلات آن کشانده شد،  اما پس از گذشت مدتی به علت تغییر موضع و تسامح بعضی سران جبهه ملی در مبارزه با رژیم، که بیشتر ناشی از استمرار جو خفقان حاکم بر جامعه بود، طالقانی و یارانش از جمله مهندس بازرگان و دکتر سحابی تصمیم گرفتند با متشکل کردن نیروهای مذهبی و انقلابی، که از نظر ایدئولوژی بر مبنای مکتب اسلام و از نظر سیاسی خواهان مبارزه عمیق‌تر با رژیم بودند، تحت عنوان «جمعیت نهضت آزادی» در درون جبهه ملی فعالیت نمایند ولی رهبران جبهه ملی با این امر مخالفت کرده و اعلام کردند که سازمان‌ها و گروه‌ها باید بدون وابستگی گروهی در جبهه ملی فعالیت نموده و به صورت افراد در جبهه عضویت داشته باشند و نمی‌توانند بهنام گروهی دیگر به عنوان اعضای جبهه ملی اعلام موجودیت کنند. با ایجاد اختلاف بین سران جبهه‌ ملی و اعضای نهضت آزادی و حمایت دکتر مصدق از تشکیل این جمعیت، نهضت آزادی در سال 1340 از جبهه‌ی ملی جدا شد. 

برای اعلام موجودیت نهضت آزادی، رهبران نهضت از طالقانی خواهش کردند که اسم ایشان نیز به‌عنوان یکی از مؤسسین نهضت بیاید ولی وی از طرح نام خود متواضعانه امتناع کرد. بر اثر اصرار دوستان طالقانی اجازه می‌خواست تا نمازی خوانده و پس از نماز جواب را به اطلاع آنها برساند. بلافاصله بعد از گزاردن نماز موافقت خود را اعلام کرد و دو هفته بعد از اعلام موجودیت نهضت آزادی بیانیه¬ای بدین مضمون منتشر کرد:

«برادران و هموطنان عزیز! شـما به چـشم خـویشـتن وضع نکــبت‌بار این سـرزمین تاریخـی و این کشور اسلامی را می‌نگـرید و می‌بینید که در اثر سلطه غارتگران چگونه بر سراسر این مملکت سایه گسترده، کسانی که برای شنیدن هر ندای حقّی کر و برای دیدن پرتو هر حقیقتی کور هستند نه به خود رحم می‌کنند و نه به مردم، تا جایی که مملکت را در معرض طوفان حوادث و بر لب پرتگاه مخوفی قرار داده‌اند. چاره چیست؟ چگونه می‌توان تا سقوط قطعی حیات معنوی و مادی کشور سکوت اختیار نمود یا فقط به بهانه لاابالی‌گری و سر باز زدن از هر مسئولیتی در انتظار فرج غیبی نشست! باید مردانی که محیط، آلوده و زبونشان نساخته و غیرت احساس مسئولیت در آنها نمرده دور هم گرد آیند؛ راه صحیح و اصیل مبارزه بر علیه فساد و مفسدین جامعه ایرانی را مشخص نمایند، با متانت، مآل‌اندیشی و با خلوص نیت و قلب برای رضای خدا و مردم قدم‌های قطعی‌تر و محکم‌تری بردارند تا راه آزادی و آزادمنشی را برای ملت ایران بگشایند.

بحمدالله! جمعی که طی سال‌های سخت ثبات قدم و پاکی نیت خود را ابراز داشته و در برابر تهدید و محرومیت و زجر و زندان خود را نباخته و در تعقیب هدف‌های ملی برای نجات مملکت کوشیده‌اند در این هنگام خطیر به تشکیل نهضت آزادی ایران قیام نموده‌اند. اینجانب اگر چه از کوتاهی و انجام وظیفه خود نزد خدا و اولیای اسلام و نیاکان بزرگوار شرمسارم ولی پیوسته در صف مبارزه با فساد و مفسدین باقی مانده و به این سبب دعوت همکاری با بنیادگذاران نهضت آزادی را پذیرفتم...».

همچنان که از متن اعلامیه مشخص است، وی هدف از عضویت در این جمعیت را «مبارزه با فساد و مفسدین» اعلام می‌کند. وی در بیدادگـاه سال 1342 نیز کـه به اتهام «تهیه و تنظیم و نشر اعلامیه به‌منظور اهانت به مقامات عالیه‌ کشور» و همکاری با نهضت آزادی دستگیر شده بود ضمن تشریح علل عمومی شکل‌گیری احزاب در جامعه، درباره علت شرکت خود در این جمعیت و مسئولیتی که در آن بهعهده داشته می‌گوید:

«وقتی که جمعیتی به‌نام نهضت آزادی ایران تشکیل می‌شد با سابقه طولانی که به ایمان و خلوص نیت و استقلال فکری و اصالت خانوادگی مؤسسین آن داشتم و با مشورت با اخصی از علما و روحانیون که در این امور صاحب نظرند و تشخیص تکلیف دینی و استقامت و استخاره از قرآن کریم عضویت آن را در هیئت مؤسس اولیه پذیرفتم. با توجه به گرفتاری‌های دیگر و انجام وظایف روحانیت قبول این مسئولیت برایم دشوار بود و کسانی که با روحیه من آشنا باشند نمی‌توانند تصور کنند که با شرکت در این جمعیت اندیشه‌ حکومت یا وزارت یا وکالت یا اندوختن ثروت و یا وکیل و وزیرتراشی به سر داشته‌ام؛ چون همه‌ اینها در مقابل انجام وظیفه‌ روحانیت و مقامی که مورد احترام معنوی مردم است ناچیز می‌باشد. تنها مسئولیتی که در این جمعیت به عهده گرفته‌ام همان راهنمایی به اصول و احکام عالیه‌ی اسلامی که جزو مرامنامه می‌باشد و پاسخ به پرسش‌ها و روشن کردن افراد و جوانان و جواب‌گویی مسائل مطروح در این حدود است و از آغاز تشکیل این جمعیت هم تا به حال عملاً چنین بوده است». 

در بهمن ماه سال 1341 طالقانی و یارانش دستگـیر و زندانی شده و پس از محـاکـمه‌ای به ده سال زندان محـکوم شدند. براساس اسناد به جـای مانده از ساواک، طالقانی در مدت بازداشت خـود با برقراری ارتباط با علما از آنها خواست که با فرستادن تلگراف به سران نهضت ضمن تأیید آنها به دولـت وقت نیز اعتراض کنند.  به دنبال این درخـواست طالقانی به تناوب تلگراف‌ها و بیانیه‌هایی از علما و مراجع تقلید مبنی بر حمایت از دستگیرشدگان و اعتراض به رژیم شاه صادر شد. در اسناد مربوط به تلگراف‌ها و اعلامیه‌های آیت‌الله میلانی و از جمله در سخنان امام خمینی (ره) در فروردین ماه 1343 به مناسبت دستگیری ایشان آمده است:

«از زندانی بودن آقـای طالقانی و مهندس بازرگـان افسرده نباشید. تا این چیزها نباشد کـارها درست نمی‌شود. تا زندان رفتن‌ها نباشد پیروزی به دست نمی‌آید. هدف، بزرگ‌تر از آزاد شدن عده‌ای از زندان است. هدف اسلام است؛ طرد عمال اسرائیل است؛ اتحاد با کشورهای اسلامی است».

و پس از اینکه محاکمه‌ی آنها تمام شد امام طی اعلامیه‌ای فرمودند:

«من خوف داشتم اگر در موضوع بیدادگری نسبت به حجت‌الاسلام طالقانی و جناب مهندس بازرگان و سایر دوستان کلمه‌ای بنویسم موجب تشدید امر آنها بشود و ده سال زندان به پانزده سال تبدیل گردد». 

صرف عضویت و حمایت طالقانی از حزب یا گروه¬ خاصی به معنای تأیید کامل اعضا یا اعمال آن حزب نبود، بلکه ایشان بنا به تکلیف شرعی و ملی و با توجه به شرایط حاکم بر جامعه در راستای مبارزه با استبداد و استعمار بود که به حمایت و همکاری با گروه‌ها و افراد مبادرت می‌کرد. در واقع، طالقانی با حفظ استقلال فکری ـ سیاسی خود ضمن اینکه هیچ یک از احزاب و گروه‌های مخالف رژیم را از خود نمی‌راند، بلکه سعی می‌کرد تا با ایجاد اتحاد و یکپارچگی بین آنها در برابر دشمن مشترک حتی الامکان جلوی هر نوع سوء‌استفاده‌ای را نیز بگیرد. به همین خاطر بود که وی از اغلب گروه‌ها و احزاب از جمله نهضت آزادی، مجاهدین و فدائیان اسلام تا زمانی که از مسیر مستقیم منحرف نشده بودند حمایت می‌کرد و در صورت هرگونه تخطی از اصول، از این گروه‌ها انتقاد کرده و به وظیفه ملی و شرعی خود عمل می‌نمود. به عنوان نمونه، یکبار وقتی طالقانی اعلامیه‌ای را برای چاپ به چند تن از اعضای نهضت آزادی داد آنها سعی کردند، تعدیلاتی در آن داده و متن آن را ملایم‌تر کـنند کـه با عصبانیت و اعتراض شدید ایشان مواجـه شدند. طالقانی خـطاب به آنها گفت: «دست از این کارها بردارید مردم خیلی جلوتر از شما هستند».

فصل چهارم

طالقانی و مجاهدین خلق ایران
 
سازمان مجاهدین خلق ایران یک گروه سیاسی ـ نظامی بود که در سال 1344 توسط سه تن از جوانان مسلمان به نام‌های محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع‌زادگان با هدف سرنگون کردن رژیم پهلوی تأسیس شد. مؤسسین این سازمان که در آغاز به تقلید از سازمان آزادی‌بخش فلسطین نام سازمان خود را «سازمان آزادی‌بخش ایران» نامیدند، به-لحاظ تفکر سیاسی متأثر از اندیشه‌ها و آثار مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی بودند، منتها رادیکال‌تر.  آنها با تشکیل جلسات و تألیف جزوات و کتبی مانند: «شناخت»، «تکامل»، «راه انبیاء»، «راه بشر»، «سیمای یک مسلمان«، «راه حسین» و تفسیر سوره‌های انفال، توبه و محمد (ص) به تدوین و آموزش آموزه‌های خود پرداختند که التقاطی از سوسیالیسم و اسلام بود. این سازمان نیز همچون اغلب گروه‌هایی که در دهه 1340 روش قهرآمیز را در مبارزه برگزید و تحت‌تأثیر قیام مردمی 15 خرداد 1342 و شکست مبارزات مسالمت‌آمیز در جریان تدوین استراتژی به مبارزه مسلحانه رسید و به تدریج با بهره‌گیری از تئوری‌ها و تجارب جریان‌های چپ و مارکسیست آمریکای لاتین شیوه جنگ چریکی شهری را در تاکتیک اتخاذ کرد. 

این سازمان در طول سیزده سال (1344ـ 1357) مبارزه ضدرژیم و فعالیت زیرزمینی خود در چند مرحله ضربه‌های مهلکی را متحمل شد و بیش از سیصد نفر از بنیانگذاران و رهبران و اعضای فعال آن در جوخه‌های اعدام و شکنجه گاه‌های ساواک و درگیری‌های مسلحانه با رژیم پهلوی کشته شدند. این سازمان در طول حیات خود تا به امروز فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشته، از آغاز تا زمان تغییر ایدئولوژی (سال‌های 1353 ـ 1354) تقریباً مورد تأیید و حمایت اکثر شخصیت‌ها و احزاب سیاسی انقلابی بودند، اما با تغییر ایدئولوژی و گرایش به مارکسیسم رفته رفته حامیان و طرفداران انقلابی خود را از دست دادند و با پیروزی انقلاب اسلامی بر انحراف آنها افزوده شده و کم کم با پیوستن به دشمنان انقلاب ایران، به مخالفان واقعی انقلاب اسلامی ایران تبدیل شدند.

رابطه بین طالقانی و مجاهدین خلق را می‌توان به سه دوره‌ی مشخص تقسیم کرد: دوره اول که از آشنایی طالقانی با بنیان گذاران این سازمان به‌خصوص حنیف‌نژاد و سعید محسن قبل از تأسیس سازمان شروع شده و تا کشته شدن حنیف‌نژاد و یارانش ادامه دارد. در این دوره طالقانی از حامیان جدی مجاهدین است.

دوره دوم که با کشته شدن حنیف‌نژاد و یارانش شروع شده و تا تغییر ایدئولوژی توسط مجاهدین در سال 1353 ـ 1354 ادامه دارد. در این دوره طالقانی ضمن حفظ ارتباط خود با مجاهدین و تلاش در هدایت آنها به راه صحیح، نهایتاً با آگاه شدن از تغییر موضع و ایدئولوژی مجاهدین با آنها قطع رابطه کرده و کاری با آنها ندارد.

دوره سوم که به نوعی یک رابطه یک طرفه است، از زمان قطع رابطه طالقانی با این گروه آغاز شد که تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت. در این دوره مجاهدین سعی داشتند تا با مصادره نام و یاد طالقانی به نفع سازمان خود از نفوذ و محبوبیت وی به نفع حزب و تشکیلات خود جهت دست یافتن به قدرت سوء استفاده کنند. در ادامه به طور مختصر به تشریح چگونگی ارتباط طالقانی با مجاهدین در ادوار یاد شده می‌پردازیم.

آغاز آشنایی حنیف‌نژاد و سعید محسن با طالقانی به دوران دانشجویی این دو و رفت و آمد آنها به مسجد هدایت برمی‌گردد. حنیف‌نژاد و سعید محسن در آن روزها مانند اغلب جوانان پرشور و روشنفکر از شاگردان و مستمعین مشتاق تفسیر قرآن طالقانی بودند. آنها که از منتقدان نظام سنتی حـوزه‌ علمیه‌ بوده و اعتقاد داشتند کـه قرآن و نهج‌البلاغه در حوزه‌ها مهجور مانده‌اند، به سرعت جذب اندیشه و تفکرات علما و مبارزیـن روشنفکر چـون طالقانی و مهندس بازرگان شدند.

تأثیر اندیشه‌ها و تفکرات مهندس بازرگان و طالقانی بر روی مجاهدین اولیه تا حدی است که مهندس بازرگان خود را پدر فکری و سیاسی مجاهدین معرفی می‌کند و مجاهدان نیز که خود را شاگرد و فرزند فکری طالقانی می‌دانستند و همواره از وی به عنوان مستعار «پدر» یاد می‌کردند. با سرکوب قیام خونین پانزده خرداد و دستگیری بسیاری از مبارزین از جمله طالقانی و ایجاد جو خفقان و دیکتاتوری در جامعه، عده‌ای از جوانان پرشور همچون حنیف‌نژاد با روی آوردن به کارهای زیرزمینی و جمع‌آوری نیروهای مبارز و مذهبی و کار مکتبی به‌تدریج متشکل شده تا اینکه در سال 1344 تشکیلات اولیه «سازمان مجاهدین خلق ایران» را راه‌اندازی کردند. طالقانی، که در این سال‌ها در زندان به سر می‌برد، سعی می‌کرد به طرق مختلف ارتباط خود را با حنیف‌نژاد و یارانش حفظ کند. پس از آزادی وی از زندان در آبان ماه 1346 حنیف‌نژاد بلافاصله به دیدار ایشان شتافت تا گزارش کار گروه خود را بدهد. طالقانی که از دیدن شاگرد خود و خبر تشکیل گروهی منظم و متشکل که توانسته است شعله مبارزه را روشن نگـه دارد، ابراز خوشحالی کـرده و این‌چنین او را دلـداری می دهد که «تا وقتی نیت‌تان خیر و در راه خدا هستید، خدا هم با شماست. از این نابسامانی‌ها هراس به دل راه ندهید و مأیوس نشوید». 

با تشدید جو اختناق و دیکتاتوری رژیم از اواخر دهه چهل و همچنین با توجه به آغاز مبارزات مسلحانه خلق فلسطین و پیروزی‌های انقلابیون ویتنام، رهبران سازمان مجاهدین خلق نیز تصمیم به مبارزه مسلحانه با رژیم گرفتند. آنها قبل از هر اقدامی تصمیم خود را با سران نهضت آزادی و طالقانی در میان گذاشتند که تنها طالقانی و عده‌ای معدود از کادرهای نهضت آزادی آنها را تأیید کردند و حاضر به همکاری با آنها شدند. یکی از مجاهدین در خاطراتش می‌گوید:

«اولین عملیاتی که گروه ما داشت در سال 48 بچه‌ها رفته بودند خدمت آقا. ایشان برای آزمایش جرأت و توان عملیاتی ما گفتند: یک کاری به شما بگوییم می‌کنید؟ بچه‌ها گفتند: به روی چشم. فرمود: در مدخـل ورودی مسجد هدایت عکسی است (عکس شاه در کنار خانه‌‌ کعبه احرام پوشیده و سینه باز) این را بیندازید تا مقدمه باشد ببینیم می‌توانید خودش را هم بیندازید یا نه. بعد وقتی که مؤمنین در مسجد صف جماعت بسته بودند دو نفر از بچه‌ها (شهید محمد بازرگانی و شهید محمد ایکه که در رژیم شاه اعدام شدند) رفتند و این عکس را انداختند. تأکید آقا برای این بود که در میان همه‌ عکس‌های شاه این یکی به‌خصوص ابزار فریب خلق بود».

طالقانی با آگاهی و درک موقعیت حساس مبارزه در این سال‌ها و تأثیراتی که ترورهای سیاسی و مبارزات مخفی و مسلحانه مجاهدین در شکستن هیبت رژیم داشت، از هرگونه حمایت و کمک معنوی و فکری به آنها دریغ نکرد. در سال 1349 که نه تن از اعضای مجاهدین با دسیسه ساواک در زندان بعثی‌های عراق گرفتار  شدند طالقانی با جوهر نامرئی بر روی پاکت سیگار نامه‌ای برای امام خمینی (ره) نوشته و ضمن تعریف و تمجید و تشبیه آن جوانان به اصحاب کهف، خواستار کمک به آنها شد. 

در شهریور 1350 به دنبال لو رفتن سازمان و دستگیری بیش از پنجاه نفر از کادر رهبری و اعضای فعال سازمان و اعتراف یکی از اعضای سازمان به ارتباط طالقانی با مجاهدین، طالقانی نیز دستگیر و بازداشت شده و به زابل تبعید شد. در واقع، طالقانی در زابل در تبعید بود که خبر اعدام حنیف‌نژاد و سعید محسن و یارانش را به او دادند. این خبر در آن شرایط ضربه روحی بزرگی به طالقانی وارد کرد. طالقانی «بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین را به عنوان مسلمانان راستین» می‌دانست که «بسان گوهرهایی در تاریکی درخشیدند و شاگردان مؤمن و دل‌داده‌ی مکتب قرآن بودند».

حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در نامه خود به امام خمینی (ره) در شهریور ماه 1350 از مجاهدین به عنوان «جوانان مسلمان تحصیلکرده، فداکار، مؤمن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلامی و جهان‌بینی اسلام و صددرصد مذهبی » یاد می‌کند. آیت‌الله منتظری نیز در زمستان 1350 در نامه خود به امام (ره) مجاهدین را با عباراتی مانند؛ «تعصب آنان نسبت به شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف [است] و مورد توجه همه آقایان و روحانیون واقع شده است» می‌ستاید. 

در واقع، بسیاری از افرادی که به مجاهدین می‌پیوستند به دلیل حمایت روحانیون انقلابی و مبارز از این سازمان بود. این حمایت‌ها حتی پس از ضربه شهریور 1350 به مجاهدین و آگاهی دیگر روحانیون مبارز و گروه‌های نیروهای مسلمان انقلابی از وجود یک تشکیلات چریکی متشکل از عناصر مسلمان بیشتر نیز شد. حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی ضمن بیان خـاطرات دوران مبارزه خویش، به الحاق امکانات و نیروهای «مؤتلفه» به سازمان مجاهدین تصریح دارد و می‌گوید:

«خلاصه‌ سیاست کلی ما حمایت از آنها شد ». دامنه این حمایت‌ها تا حدی بوده که بنا به اظهار حجت‌الاسلام سید محمود دعایی، که خود سال‌ها رابط مؤثر سازمان بوده است، آقای رفسنجانی در یکجا فرمودند: «ما آنقدر در رابطه با اینها از کمک دریغ نکردیم که بعضی وجوهی را که در شرایط عادی ما نمی‌توانستیم در مصارف دیگـری مصرف کـنیم در این مسیر مصرف می‌کردیم و در اختیارشان می‌گذاشتیم».

دکتر عباس شیبانی نیز در مصاحبه‌ای می‌گوید:

«حنیف‌نژاد و سعید محسن و اینها زندگی درویشانه و زاهدانه‌ای کردند. اکثر آنها مهندس بودند، امکانات شغلی خوبی هم داشتند ولی از درآمدشان حـداقل برای یک زندگـی ساده استفاده می‌کـردند و بقیه را صرف سـازمان و کـارشان می‌کردند».

لذا حمایت طالقانی و دیگر روحانیون و مبارزان از مجاهدین علاوه بر تأثیرات فضای مبارزاتی آن سازمان به مجموعه‌ی روابط و شناخت‌های متقابل آنان از همدیگر نیز برمی‌گردد که در طول دهه چهل و اوایل دهه پنجاه این مسئله استمرار داشت؛ همچنانکه حاج سید احمد خمینی نیز بعدها در رنج نامه خود خطاب به آیت‌الله منتظری می‌نویسد:

«حضرت آیت‌الله منتظری قبل از انقلاب غیر از امام از مجاهدین (منافقین امروز) دفاع می‌کردیم. نامه‌ شما و آقای طالقانی و آیت‌الله مطهری در دفاع از مجاهدین به حضرت امام و پشتیبانی تمامی دست‌اندرکاران مبارزه از آنان چیزی نیست که مخفی باشد... البته ما بعد از انقلاب هم فکر می‌کردیم که می‌شود منافقین و سایر گروه‌هایی را که در مبارزه دخالت داشتند جذب کرد...». 

دوره‌ دوم رابطه طالقانی با مجاهدین به سال‌های 1353 بر می‌گردد که با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین طالقانی رابطه‌اش را با مجاهدین قطع کرده و دست از حمایت  آنها برداشت. متأسفانه از  سال 1353 به بعد این سازمان با از دست دادن بنیان‌گذاران اصیل و اعضای صدیق اولیه‌ خود همچون حنیف‌نژاد و سعید محسن، که ایدئولوگ سازمان نیز بودند، دچار ضعف ایدئولوژی اسلامی و قدرت رهبری و انشعابات داخلی و تصفیه‌های خونین درون‌گروهی گردید و این انحراف ایدئولوژیکی آن هم با خزیدن در پشت نام مجاهدین اولیه و سوء‌استفاده از شهرت مردمی و مذهبی این سازمان حیات این سازمان انقلابی را به مخـاطره انداخـت.

محمدتقی شهرام و بهرام آرام به عنوان عاملان تغییر ایدئولوژی مجـاهدین تصمـیم گرفتند که قبل از عمل نظامی یا در حین آن، تماس‌هایی را با شخصیت‌های روحانی منتقد و هوادار سازمان برقرار کنند و در این تماس‌ها به آنها اعلام نمایند که سازمان مارکسیست شده است. تصور آنها این بود که بدین طریق از موضع قدرت خواهند توانست تداوم حمایت آنها یا دست کم سکوتشان را به دست آورند. طالقانی، دکتر بهشتی، حجت‌‌‌الاسلام هاشمی رفسنجانی و حجت‌الاسلام لاهوتی از روحانیونی بودند که سازمان قصد داشت با آنان در این رابطه تماس بگیرد.

جزئیات مستند تماس با دکتر بهشتی و لاهوتی در دست نیست، اما تقریباً تفصیل جریان ملاقات با طالقانی و هاشمی رفسنجانی منتشر شده است. هم¬چنان که اعدام بنیان‌گذاران صدیق سازمان در سال 1351 ضربات روحی شدیدی به طالقانی وارد آورد. تغییر ایدئولوژی و انشعاب سازمان به گروه‌های مارکسیستی و مذهبی التقاطی ضربه شدیدتری برایش بود و لذا برای جلوگیری و نجات آن کوشش بسیاری می‌نمود. طالقانی به‌رغم شنیدن تغییر ایدئولوژی سازمان، جهت مطمئن شدن از این مسئله حاضر شد تا در یک مأموریت مخفی و خطرناک با یکی از رابطین مجاهد برای دیدار با محمدتقی شهرام و بهرام آرام به محلی ناشناس و نامعلوم برود. شهرام در خصوص این ملاقات می‌گوید:

«ظرف نیم ساعت ماجرای تغییر ایدئولوژی را شرح دادم. در طول این مدت آقای طالقانی ساکت بود و حرفی نزد و حرف من تمام شد. با صدایی که آشکارا می‌لرزید، پرسید: خوب! حالا اسم خودتون و سازمان را چی گذاشته‌اید؟ گفتم: هیچ! همان «سازمان مجاهدین خلق ایران» که برافروخته شد و گفت: شما حق نداشتید این کار را بکنید».

بنا به اعترافات وحید افراخته که در این ملاقات حضور داشته و در مقابل اعتراض شدید طالقانی به اینکه این سازمانی است با آرم مخصوص و مرامنامه‌ی خاص و شما به چه ضوابطی دست به چنین کاری زده‌اید؟ صریحاً به او گفتند: «اگر صدایت در مورد تغییر ایدئولوژی دربیاید، تو را می‌کشیم و وانمود می‌کنیم که رژیم تو را کشته و شهید نمایت می‌کنیم».  طالقانی با شهامت به آنها می‌توپد که: «من عمری از توپ و تانک رژیم آمریکایی شما نترسیدم، توقع دارید اکنون از یک اسلحه‌ی قراضه‌ شما بترسم».  همچنین طالقانی در این ملاقات به آنها توصیه کرد که در مورد اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی جدید بیشتر فکر کنند و دیگر روی حمایت‌های وی نیز حساب نکنند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در مورد ملاقات با بهرام آرام چنین می‌گوید:

«در آستانه‌ سفر به خارج از کشور [در بهار 1354] وقتی بحث طولانی شد او [بهرام آرام] که با بی‌ادبی و ژست قهرمانی خاصی نشسته بود و حـرف می‌زد، گفت: «ما مگر با شاه مبارزه نمی‌کنیم؟» من گفتم: بله. گفت: «شما هم با شاه مبارزه می‌کنید؟» گفتم: بله. گفت: «پس ما یک نقطه مشترک داریم؛ به خاطر آن نباید کمک به ما را قطع کنید». در اینجا من گفتم: «ما با شاه مبارزه می‌کنیم. تا خدا را جایگزین کنیم، شما می‌خواهید استالین را به جـای شاه بنشانید. ما به مبارزه‌ای که نتیجـه آن نشستن استالین به جـای شاه باشد، کـمک نمی‌کنیم ».

با تأمل بر بنیان سازمان می‌توان گفت که راز انحـراف مجاهدین خلق به چپ به ساختار آن برمی‌گردد. در واقع، تقی‌شهرام و بهرام آرام به عنوان پرچمداران تغییر ایدئولوژی در سازمان راهی را دنبال کردند که بنیانگذاران آن گشوده بودند. «این ادعایی دور از ذهن نیست که برخلاف باور موجود در میان بازماندگان مجاهدین خلق حرکت سال 54 در تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق را حرکتی طبیعی، جبری و گریزناپذیر بدانیم و از آن در جداسازی مفهوم اسلام و مارکسیسم به‌عنوان حرکتی تکاملی نام ببریم.

بیانیه‌ تغییر ایدئولوژی رهانیدن اسلام از مارکسیسم مبتذلی بود که سازمان ساخته بود، همانگونه که رهانیدن مارکسیسم از اسلام‌گرایی کاذبی بود که مجاهدین اولیه بدان باور داشتند. ترکیب اسلام و مارکسیسم مانند ترکیب آب و روغن بود که گرچه در یک ظرف همزیستی می‌کنند، اما هرگز به یگانگی نمی‌رسند و این توهم کیمیاگرایانه‌ی مجاهدین اولیه بود. گذشته از خوی تروریستی و مفاسد اخلاقی تقی شهرام در تصفیه‌ جناح اسلامی سازمان مجاهدین خلق، به تدریج جناح مارکسیستی سازمان به سوی مارکسیسم واقعی حرکت کرد و سرانجام در آستانه‌ پیروزی انقلاب اسلامی ایران تقی شهرام را از رهبری خود برکنار کرد و مشی چریکی را یک مشی غیرمارکسیستی و غیرتوده‌ای اعلام کرد.

سازمان پیکار به عنوان بقایای این جناح البته هرگز جایگاهی حتی در میان گروه‌های چپ نیافت، اما بقایای جناح اسلامی مجاهدین خلق بدون عبرت گرفتن از سرنوشت جناح مارکسیستی سازمان با نادیده‌گرفتن ریشه‌های فکری تغییر ایدئولوژی مجاهدین همچنان مشی التقاطی خود را پی گرفتند؛ با این تفاوت که این‌بار اسلام‌گرایی با قدرت‌طلبی آمیخته شده بود و نه الزاماً چپ‌گرایی.»  لذا بی‌دلیل نیست که برخی از صاحب‌نظران گذشته از احترامی که به شجاعت و زحمات اولیه‌ بنیانگذاران صدیق مجاهدین قائل‌اند، معتقدند که انحراف مجاهدین خلق نه یک انحراف بیست ساله (یعنی از سال 1354) که انحرافی چهل ساله (از زمان تأسیس 1344) است.  به هر حال، آنچه مسلم است پس از انحراف مجاهدین، طالقانی نیز همچون اکثر روحانیون انقلابی آن روز هیچ‌گونه همکاری با مجاهدین خلق نداشته است... هرچند که رهبران ناخلف این گروه پس از قطع رابطه‌ طالقانی با آنها همچنان طالقانی را به خود منتسب می‌کردند و با استفاده از عنوان پرعاطفه‌ «پدر» از موقعیت و صداقت و عطوفت وی سوء‌استفاده می‌کردند. با این حال و با توجه به سعه‌ی صدری که طالقانی نسبت به همه حامیان و مدعیان انقلاب داشت، همواره در هر فرصتی که روی می‌داد مجاهدین را به برگشت به قرآن و پیروی از سنت نبوی و غور و تفکر در آن دعوت می‌کرد. وی خطاب به  رهبران سازمان مجاهدین خلق که پس از آزادی از زندان (1358) به دیدار ایشان رفته بودند این‌چنین می‌گوید:

«اگر اشتباهاتی بوده جبران کنید. اگر نقص‌هایی بوده که تکمیل کنید و اگر نارسایی‌هایی بوده رساترش کنید... از گرایش به چپ و راست برحذر باشید و بدانید ایدئولوژی و مکتب تب شده مخرب می‌شود و ایدئولوژی واقعی آن است که براساس تعالیم قرآن و منطبق با آن باشد».

سران سازمان از این حسن نیت طالقانی سوء‌استفاده کرده و سعی در به انحصار کشیدن ایشان در راستای منافع حزبی و گروهی خود داشتند. یکی از اعضای وابسته و نادم این سازمان فاش ساخته در سال 1357 که چند نفر از رهبران این سازمان از زندان آزاد شدند، آقا با آن دید انقلابی و خلق و خوی پدرانه‌اش، که سعی در هدایت و وحدت و جذب همه نیروهای مخالف رژیم شاه داشت، به دیدار آنها رفت. پس از مذاکره و سؤال و جواب کوتاهی متوجه شد که زیرکانه همه‌ آن را ضبط کرده‌اند.

به هنگام خداحافظی تذکر داد: «نمی‌خواهم این مذاکرات جایی گفته شود» اما بر خلاف سفارش آقا چه سوء‌استفاده‌ها، سوءبرداشت‌ها و سوء‌تبلیغ‌ها از این نوار محرمانه و چه انحصارجوی‌هایی از نام این پدر دلسوز که نکردند».  ادامه‌ اینگونه رفتارها و کج‌فهمی بعضی از افراد و گروه‌ها دل آن مجاهد کبیر را به درد آورد تا جایی که در خطبه‌های نماز عید سعید فطر در دانشگاه تهران بی‌محابا فریاد زد:

«من خودم را برای اینها داشتم فدا می‌کردم. حتی بعضی از تنگ‌نظرها ]و[ اندک‌بین‌ها مرا متهم می‌کردند...، اما با این کارهایی که کردند دیگر در میان مردم جایی ندارند. بروند فکر دیگری بکنند... شما خیال می‌کنید من طرفدار این گروه‌ها هستم. من مطمئنم اگر این گروه‌ها بفهمند که من حرفی برخلافشان زده‌ام یا بزنم از من می‌برند، ولی من غرضم از مدارا با اینها این است که اینها به اسلام جلب شوند تا بتوانیم اشتباهاتشان را رفع کنیم. کاری کنیم که به راه بیایند». 
وی در جایی دیگر در این خصوص می‌گوید:

«حتی رهبر انقلاب به من فرمودند: چرا در مورد اعمال این چپ‌نماها مسامحـه می‌کنی و من گفتم: شاید با منطق و مسالمت حقیقت را دریابند، اما کاری کردند که این رهبر مهربان را هم که سراپا دلسوزی به محرومین و مستضعفین است به خشم آوردند. حالا بچشند جزای اعمالشان را».

به‌رغم تمامی هشدارهای طالقانی در اینباره‌ مجاهدین خلق که به نوعی از بدنه انقلاب و دولت دور شده بودند سعی داشتند تا با پنهان شدن در پشت نام مردمی مجاهدین اولیه و به انحصار کشیدن نام و یاد طالقانی خود را به قدرت نزدیک کنند. مجاهدین خلق با زیرکی خاصی قصد داشتند تا با انتشار اعلامیه‌های متفاوت تحت عناوینی از جمله «رهبر خمینی، رئیس‌جمهور طالقانی » و یا «پیشنهاد فرماندهی و نظارت عالیه‌ آیت‌الله طالقانی بر نیروهای مسلح کلیه‌ سازمان‌ها و گروه‌های پاسدار انقلاب» حتی طالقانی را در برابر امام (ره) قرار دهند. متأسفانه اینگونه تبلیغات سوء مجاهدین تا حدی گسترده و زیرکانه بود که بسیاری را بر آن داشته بود تا به طالقانی تهمت همکاری و حمایت از مجاهدین خلق را بزنند.

در صورتی‌که اسناد و مدارک و موضع‌گـیری‌های موجود طالقانی نشان می‌دهد کـه حمایت طالقانی از مجاهدین با هدف هدایت و رهبری آنها در مسیر اهداف انقلاب تنها تا سال 1353 ـ کـه اغلب روحانیون مبارز نیز از این سازمان حـمایت می‌کـردند ـ و مخـصوصاً زمانی بود که بنیانگذاران راستین این سازمان در قید حیات بودند و به محض تغییر ایدئولوژی و گرایش به چپ سازمان ایشان نیز دست از حمایت فکری و معنوی خود از مجاهدین خلق برداشته و همواره مواضعی روشن و صریح در قبال این سازمان داشتند.

[1]. روزنامه‌ اطلاعات، شنبه 31 شهریور 1358، ص3

 

[2]. طالقانی و تاریخ، صص 188 ـ 189

[3]. همان، ص189

[4]. محمدحسین میرابوالقاسمی، پیشین، ج2، ص60

[5]. روزنامه‌ کیهان، 31 شهریور 1358، ص5

[6]. محمدحسین میرابوالقاسمی، پیشین، ج2، صص 42 ـ 43

[7]. همان، ص 543

[8]. همان، ص 544

[9]. روزنامه‌ کیهان، 15 مرداد 1358، ص5

[10]. از آزادی تا شهادت، ص54

[11]. روزنامه‌ اطلاعات، ویژه­نامه‌ نواب صفوی، 27 دی ماه 1359، ص11

[12]. همان

[13]. یادنامه‌ ابوذر زمان، ص13

[14]. سلسله­ی پهلوی و نیروهای مذهبی، ص 296

[15]. جنبش ملی نفت ایران، چاپ اول، ص91

[16]. روزنامه اطلاعات، 26 دی 1369، ص9

[17]. محمدحسین میر ابوالقاسمی، پیشین، ج1، ص269

[18]. از آزادی تا شهادت، صص 92 ـ 93

[19]. مجله‌ پیام انقلاب، ش16، ص24

[20]. محمدحسین میر ابوالقاسمی، پیشین، ج1، ص270

[21]. روزنامه‌ اطلاعات، (ویژه ­نامه‌ نواب صفوی)، 27 دی 1359، ص13

[22]. نشریه‌ هاجر، ش185، 16/6/1378، ص21

[23]. مجله‌ پیام انقلاب، ش24، سال 1359، ص38

[24]. یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج1، صص 163، 333

[25]. همان، ص30

[26].  محمد بسته­نگار، پیشین،ص388

[27]. یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج1، ص 373

[28]. طالقانی و تاریخ، صص 190 ـ 191

[29]. یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص 463

[30]. همان، ص 31

[31]. طالقانی و تاریخ، ص346

[32]. روزنامه‌ شرق، ضمیمه­ی نقد و بررسی کتاب، ش 4، تیرماه 1385، ص3

[33]. سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، به کوشش جمعی از پژوهشگران، ج1، تهران، مؤسسه‌ مطالعات و پژوهش‌­های سیاسی، 1385، ص 285

[34]. همان، ص 281

[35]. همان، ص 286

[36]. طالقانی و تاریخ، ص 292

[37]. محمدحسین میرابوالقاسمی، پیشین، ج1، صص 581 ـ 582

[38]. روزنامه‌ جمهوری اسلامی، 16 تیر 1359، ص3

[39]. طالقانی و مبارزه، تهران، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بی­تا، ص 71

[40]. غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی 25 ساله‌ ایران، ص 393

[41]. هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج2، ص 1197

[42]. روزنامه‌ مجاهد، ش121، اردیبهشت 1360، ص7

[43]. هاشمی رفسنجانی، پیشین، ج1، ص 258

[44]. سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام، ج1، صص 510 ـ 511

[45]. مجله‌ سروش، ش5، 25 مهر 1358، ص31

[46]. در هیچ جایی نیامده که مطهری از سازمان دفاع می‌کرد.

[47]. سید احمد خمینی، رنج­نامه، ص9

[48]. رسول جعفریان، جریان­ها و سازمان­‌های مذهبی سیاسی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی وپژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ اسلامی، چاپ پنجم، 1383، ص 428

.[49] یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج3، ص8

[50]. نشریه‌ حوزه، ش 16، شهریور 1365، ص17

[51]. هاشمی رفسنجانی، پیشین، ج1، ص313

[52]. روزنامه‌ شرق، ضمیمه‌ نقد و بررسی کتاب، ش 4، تیر 1358، ص2

[53]. همان

[54]. روزنامه‌ اطلاعات، 31 شهریور 1358، ص3

[55]. محمدحسین میرابوالقاسمی، پیشین، ج1، ص 595 ـ 596

[56]. از آزادی تا شهادت، ص 286؛ اعلامیه‌ی شماره‌ی 6118، آرشیو بخش منابع غیرکتابی کتابخانه‌ ملی

.[57] اسکندر دلدم، زندگانی و رحلت آیت‌الله طالقانی، تهران، بهروز، 1358، ص 71

[58]. اعلامیه‌ شماره‌ 6320، آرشیو منابع غیرکتابی کتابخانه‌ ملی

[59]. اعلامیه‌ شماره‌ 3440، آرشیو منابع غیرکتابی کتابخانه‌ ملی

ارسال نظرات
پر بیننده ها