به گزارش خبرگزاری بسیج از خاتم،روایت صبر و استقامت مادران مفقودالاثر روایتی توصیف نشدنی است که هیچ واژهای نمیتواند گویای آن باشد، مادرانی که سالها در فراق فرزندانشان روزگار میگذرانند، نالههایشان بوی انتظار میدهد وآنقدر قانعاند که حتی با تکهای از استخوان فرزندانشان آرامش میگیرند.
مادران شهیدان مفقود الاثر که درس صبر و شکیبایی بر مصائب را از اسوه صبر وایمان حضرت زینب کبری (س) فراگرفته اند ، مادرشهید مفقود الاثر نصرالله قانع که 33 سال از عمرش را در انتظار نشانهای از گل بینشان خود است، فرزندی که روح آسمانیاش سالها پیش در راه آرمانهای امام خمینی (ره) و دفاع از خاک و ناموس ایران اسلامی به آسمان پر کشید و پیکر مطهرش تاکنون به آغوش خانواده برنگشته است.
انتظار 33 ساله مادر از فراق یوسف گمگشتهاش
شهید مفقودالاثر نصرالله قانع سال 1342در خانوادهای متدین و مذهبی در روستای هرابرجان بخش مروست شهرستان خاتم چشم به جهان گشود، وی تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی برای حفظ امنیت سرزمین خویش عازم نبرد حق علیه باطل شد و در تاریخ 22 تیرماه 1361 در عملیات رمضان همانگونه که خودش خواسته بود پیکرش مفقود و در گمنامی و غربت باقی ماند.
مفقودالاثر شدن نصرالله در سن 19 سالگی
مادر شهید می گوید: پسرم در سن 19 سالگی مفقود شد و تاکنون خبری از او ندارم. نصرالله خیلی مهربان بود و در معاشرت با اقوام و همسایگان خونگرم.
نصرا… در دوران نوجواني با توجه به علاقه وافر به سيد و سالار شهيدان حضرت ابا عبدا… (ع) پايه گذار دستهجات و هيأتهاي مذهبي بود و در هيأتها با صداي گرم و دلنشين علاقه و محبت خود را كه از عمق وجود بر ميخاست ابراز ميكرد و همواره مخلصانه در گرم كردن اين مراسمات حضوري فعال و گسترده داشت.
در دوره ابتدايي با شركت در كلاسهاي قرآن كه در آن زمان توسط روحاني محل به نام نكونام برگزار ميشد شركت ميكرد . بعد از پايان دوره ابتدايي، به حرفه پدر روي آورد و به همراه او به بنايي ميپرداخت، همزمان با كار روزانه به تحصيل شبانه در دوره راهنمايي پرداخت.
با شروع جنگ تحميلي همراه برادر بزرگتر خود كار و فعاليت روزانه خود را رها كرد و به جبهههاي حق عليه باطل روي آورد. نصر ا… به همراه برادر بزرگتر خود در غائله ناصرخان و خسروخان قشقايي در فيروز آباد فارس و همچنين عمليات بيت المقدس كه منجر به فتح خرمشهر شد حضور داشت.
لحظه مفقود الاثر شدن نصرالله از زبان همرزمان شهید
عملیات رمضان بود، بچه ها پیش روی خوبی در منطقه داشتند. حتی امید تصرف بصره هم بود اما با وجود دستاوردهای زیاد عملیات شکست خورد ، نصراله و یازده نفر از همراهان پشت خاکریزی مانده بودیم که تانک های عراقی به سمتمان می آمدند. عراقی ها وقتی متوجه تعداد کم نیروهای ما شدند و از عدم پشتیبانی مطمئن، از پشت تانک ها بیرون آمدند و با تیر اندازی به طرف ما حرکت کردند . می دانستیم که دیگر راهی نداریم و همگی شهید می شویم . یک دفعه نصراله دو پایه تیربار گرینفش را روی خاکریز کاشت و ته اسلحه اش را تکانی داد تا خوب در خاک ها قرار بگیرد، آن را به شانه اش چسباند و سرش را به طرف ما برگرداند و گفت : ما حریف اینها نمی شویم من سعی می کنم معطلشان کنم . شما سریع عقب نشینی کنید و جان خود را نجات دهید . هرچه اصرار کردیم که تو هم بیا، گفت : اگر من هم بیایم از پشت تیر می خوریم . و بلندتر گفت : بروید. من سعی می کنم تا آنجا که امکان دارد معطلشان کنم تا شما به جایی امن برسید . زود باشید بروید. خداحافظی سختی بود اما انجام شد، ما به سرعت عقب نشینی کردیم . هراز گاهی پشت سرمان را نگاه می کردیم و می دیدیم که عرصه بر نصراله تنگ و تنگ تر می شود ، او روی قولش ماند و تا آنجا که می شد مدت زیادی دشمن را معطل خود کرد ولی دیگر از خودش اثری پیدا نشد.
خاطره مادر از لحظه به دنیا آمدن نصرالله
مادر نصر ا… ميگويد: در رؤيا ديدم كه امير المؤمنين (ع) در حسينيه هرابرجان كه فرزندم در آنجا متولد شد حضور دارند و جمعيت زيادي نيز به سمت حسينيه ميروند، من نيز با دو نفر از آشنايان به سمت حسينيه ميرفتيم. آن حضرت با ذوالفقار خود، افراد را به سمت راست و سمت چپ راهنمايي ميكردند و كساني كه اصحاب يمين هستند به سمت راست و كساني كه اصحاب شمالند به سمت چپ هدايت ميشوند و من نيز با نگراني از اين كه من در كدام گروه هستم به امير المؤمنين (ع) نزديك ميشدم، ايشان با لطف و عنايت خاصي كه به من و فرزندم داشتند با اشاره شمشير به سمت راست هدايت كردند، در آن لحظه بود كه از خواب پريدم و لحظاتي بعد فرزندم نصر ا… به دنيا آمد.
عملیات رمضان و عروج ملکوتی دو برادر
عملیات رمضان سال 61 "منطقه شلمچه " برادارن نصرالله به نام های ناصر و نادر حضور داشتند .
نادر دراین عملیات شهید و نصرالله مفقود الاثر شد .