به فرزندم دروغ نگویید، نگویید من به سفر رفته‌ام، نگویید از سفر بازمی‌گردم، نگویید زیباترین هدیه را برایش خواهم آورد، به فرزندم واقعیت را بگویید.
کد خبر: ۸۵۰۸۸۵۹
|
۱۸ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۰

 



 



خبرگزاری بسیج مازندران،  سردار شهید سید منصور نبوی، زاده روز سوم اردیبهشتماه 43 از اهالی روستای بالا هولار ساری است که در طول ایام دفاع مقدس در عملیات‌هایی نظیر والفجر چهار، والفجر پنج، والفجر 6، والفجر هشت، بدر، خیبر، قدس یک، قدس دو، کربلای چهار، کربلای پنج و کربلای هشت حضور داشت.

 

وی در سال 60 موفق به گرفتن مدرک دیپلم شد و در آزمونهای دانشگاه فنون امام حسین (ع) و دانشگاه عالی سپاه قبول شد که به‌دلیل حضور در جبهه از رفتن به دانشگاه خودداری کرد.

 

در سال 63 با دختری مؤمنه ازدواج کرد که حاصل این پیوند، زینب‌السادات و سید منصور بود که پسر سه ماه بعد از شهادت پدر به‌دنیا آمد.

 

سید منصور با استعدادی که داشت در لشکر ویژه 25 کربلا مسئولیت‌های گوناگونی را به‌عهده گرفت که آخرین مسئولیتش فرماندهی طرح و عملیات این لشکر بود.

 

 

سرانجام مغز متفکر لشکر خط‌شکن 25 کربلا، با یارانی چون محمدحسن طوسی قائم‌مقام لشکر و حمیدرضا نوبخت فرمانده تیپ سوم لشکر در روز 18 فروردین 66، در دل دشت تفتیده شلمچه برای شناسایی مواضع دشمن رفته بودند که جام شهادت را سر کشیدند.

 

سیده زهرا حمیدی همسر شهید، می‌گوید: در یک روز بارانی خطبه‌ عقد ما جاری شد، سید تنها یک هفته بعد از مراسم عقد می‌خواست به جبهه برود، آب و قرآن به‌دست گرفتم و با چشمانی پر از اشک به بدرقهاش رفتم، با چفیه‌ای که به گردن داشت، اشک‌هایم را پاک کرد و گفت: «قرار نبود گریه و زاری کنی، میدانم دوریام برایت سخت است، اما من باید به فکر عروس وطن باشم؛ جای تو اینجا امن است ولی به آن عروس دارد هتک حرمت میشود، صبور باش تا برگردم

 

سید منصور نبوی متنی را در روز ۲۳ مهر 64 در منطقه هورالعظیم به رشته تحریر در آورده که خواندن آن خالی از لطف نیست.

 

به فرزندم دروغ نگویید، نگویید من به سفر رفته‌ام، نگویید از سفر بازمی‌گردم، نگویید زیباترین هدیه را برایش خواهم آورد، به فرزندم واقعیت را بگویید.

 

بگویید برای آزادی تو، هزاران خمپاره دشمن سینه پدرت را نشانه رفته‌اند، بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشور اسلامی پوشانده شده است.

 

 

بگویید موشک‌های دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دست‌های پدرت را در میمک، پاهای پدرت را در موسیان، سینه پدرت را در شلمچه، چشمان پدرت را در هویزه، حنجره پدرت را در بلندی‌های بزرگ مریوان و خون پدرت را در رودخانه اروند و قلب پدرت را در خونین‌شهر، فاو و جزایر مجنون کنار هزاران همسنگر دیگر پرپر کرده‌اند.

 

اما ایمان پدرت در تمام جبهه‌های جنگ می‌جنگد، به فرزندم واقعیت را بگویید، بگذارید قلب کوچک فرزندم ترک بردارد و نفرت همیشگی از استعمار در آن ریشه بدواند.

 

بگذارید فرزندم بداند چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند، چرا مادرش دیگر نخواهد خندید، چرا گونه‌های مادربزرگ همیشه خیس است، چرا پدربزرگش عصا بهدست گرفته است، چرا عموهایش بیش از پیش او را دوست دارند و چرا پدرش به خانه برنمی‌گردد.

 

بگذارید فرزندم به‌جای توپ‌بازی، بازی با نارنجک را بیاموزد، به‌جای ترانه، فریاد را بیاموزد و به‌جای جغرافیا، تاریخ جهانخوارن را بیاموزد.

 

هر روز فانسقه پدرش را ببندد، هر روز پوتین پدرش را امتحان کند، هر روز اسلحه پدرش را روغن‌کاری کند، هر روز با قمقمه پدرش آب بخورد؛ به فرزندم دروغ نگویید، نمی‌خواهم آزادی فرزندم نیرنگ جهانخواران باشد، به فرزندم واقعیت را بگویید.

 

میخواهم فرزندم دشمن را بشناسد، استعمار را بشناسد، به فرزندم بگویید من شهید شدم، شهیدان زندهاند، اللهاکبر، به خون غلتیدهاند اللهاکبر؛ بگذارید فرزندم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیاندیشد، بگذارید فرزندم عماری باشد یاسر را، سربازی باشد رهبر را، بگذارید، بگذارید، بگذارید.

 

 

شهید نبوی در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: خون شهدا امواج دریا را خروشان می‌کند و کشتی ظلم را در هم می‌شکند، چه سخت است روز قیامت برای آن رهرو راه حسین (ع) که بدن مولایش پاره پاره باشد ولی بدن او سالم و سر در بدن داشته باشد.

 

ای برادران حزب‌الله! محرومان و مستضعفان جهان چشم‌انتظارند که انقلاب اسلامی به یاری خداوند و همت شما، ایشان را نجات دهد، آبروی اسلام در جنگ است، اسلام عزیز، ما را از همه خصلت‌های حیوانی نجات داد و ما هم باید برای تداوم آن مبارزه کنیم و خون‌ها بریزیم.

 

بچهها را فراموش نکنید، به چهره‌های مظلوم یتیم‌های شهدا نگاه کنید و ببینید چه انتظاری از شما دارند، ای امت حزبالله! قلب‌های‌تان را با یاد خدا صیقل دهید و مواظب حرکات و رفتارتان باشید.

ارسال نظرات
پر بیننده ها