شلمچه اگر چه آفتابت گرم و مهربان می تابد اما غروب در تو حس دیگری دارد، گویی نزدیک می شود به لحظه هایی که وصل و عروج را برای دل سپردگان عشق رقم می زند، رنگ غروب در تو، رنگ چشمان گریه آلود مردانی را به خاطر دارد که با شب ناله هایشان پرواز خود را از خدا خواستند.
کد خبر: ۸۵۰۷۲۴۲
|
۰۸ فروردين ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۰

سرزمین دلتنگی و جنون! از همه لحظه هایی که در تو اتفاق افتاده، غروبت حلاوت دلچسب شور و حماسه را سال هاست که در ذائقه ها ماندگار کرده به گونه ای که هر سال انتظار دیدنت نگاه ها را به فروردین دیدارت می کشد.

سرخی رنگ آفتاب در لحظه های غروب تو، دقایق دلتنگی رزمندگان را که از شرم عشق به گوشه ای پناه برده و به نجوای عاشقانه با خدایشان گرم بودند خوب به یاد دارد و هر روز که آفتاب به طلوع می نشیند براي رسیدن به سرخی غروب لحظه شماری می کند تا زیبایی آن را به تماشا بکشد.

شلمچه در تو چه رخ داد که امروز دلتنگی، سرمایه همه دلدادگانت شده است تا دلشان را به ضریح آستانت گره بزنند و بر آسمانت دست دعا بردارند.

تا از تو می نویسم اذان به نماز شوق می خواند، وای چه قدر زیباست نماز در وسعت خاک تو، زمانی که عشق از تو شرم می کند تا با دو رکعت نیاز، شوقش را در برابر خدا به ترسیم قنوت یاکریمانی بکشد که آسمان روزگاری نه چندان دور از همین قنوت ها بر زمین آمد تا پر پرواز کبوتران عاشقی باشد که شوق نیایش بر لب داشتند و شور شهادت در سر.

شلمچه از تو جدا می شوم و همراه با دلتنگی ها و پاهایم از کنار فانوس های رنگی و پرچم های سرخ و سبز رد می شوم، گویی از بالای تپه ای که از آن پایین می روم همراه با جمعیتی که هر یک به امیدی روی خاک تو قدم می زنند سیل خروشانی جریان دارد که از تو جاری می شود بر زمان حال، بر همه شهرها و ملت ها و همین است که تو را زنده نگه داشته است. من فقط می گویم دوستت دارم شلمچه، سرزمین شیران بیشه، سرزمین دلدادگی و جنون و سرزمین غروب دلتنگی.

رقیه غلامی

ارسال نظرات