خبرهای داغ:
کد خبر: ۸۵۰۲۹۵۲
|
۱۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷

به گزارش خبرگزاری بسیج، منتظران خورشید،5 سالی بودکه پس ازشهادت آقا نورعلی(شوشتری) عزم خود را جزم کرده و سجاده ی خدمت به عبادالله را در ارض فراخ بلوچستان رو به سوی محراب عاشقی در مسجد خلوص و صفای باطنی پهن نموده و نماز محرومیت زدایی و اعتکاف خودسازی می نمودند تا اینکه قصدکردند ارض مقدس دیگری را از سرزمین پهناور ایران اسلامی برگزینند...جلسات یکی پس از دیگری سپری و استان های مختلف بررسی شدند تا اینکه شهدا به دل های خادمان خویش، شعاعی نورانی از افق خوزستان را به قلب ها تابانده و زمزمه ی حاج صادق (آهنگران) را طنین انداز نمودندکه «ای لشکر صاحب زمان آماده باش...» و قرار شد در پی خورشید عالمیان، منتظران به خوزستان عزیمت نمایند.

سنگ دوم) و باز هم پای یک رسانه به میان آمد

از آنجا که همواره عاشق روستاهای آخر دنیا بوده و محروم ترین آبادی را با کمترین امکانات انتخاب می نمودیم لذا جستجو آغازشد اما به نتیجه ی مورد انتظار نرسیدیم... تا اینکه مثل همیشه در حال خبرخوانی درخبرگزاری ها و روزنامه ها بودم که ناگاه خبری تمام توجهم را به خود جلب کرد«آب رسانی به روستاهایی به ارتفاع 1700متر از سطح دریا در دزفول» به متن خبر مراجعه کردم آمده بود «روستاهایی که نه آب دارند نه راه نه حتی حمام و سرویس بهداشتی و بسیاری شان برق ندارند و...»همین ها کافی بود که ما را به سوی خود بکشاند. الحق که اگر رسانه، رسالت رساندن پیام های ناب را به افکارعمومی به احسن وجه انجام دهد، کارِستانش عجب ثمراتی خواهد داشت ...اینگونه بود که با جانشین جبهه جهادی سفر شناسایی را آغاز کردیم.

سنگ سوم)آغاز سفری افسانه ای

به دعوت بسیج سازندگی دزفول، وارد سپاه آن شهرستان شدیم... وارد حیاط شدن همانا و بهت زدن چشمانمان همانا...حتما میگوید مگر چه دیدیم؟!...تویوتا وانت سپاه که دو نفر در حال بستن بار تا خرخره بودند از آب تا نان تا چند تا گالن بنزین 20لیتری تا کیسه خواب و گلاب به روی پاکتان حتی آفتابه!

قیافه ی آن دو پاسدار هم که جای خود داشت لباس کاملا عملیاتی و پوتین های محکم با چراغ قوه و...و ما را که باکفش وکیف های سامسونت و لباس های اتو کشیده دیدند تعجب کردند(البته حتما به احترام میهمان نوازی خنده خود را کنترل کردند) بالاخره باخوردن یک کاسه شیر برنج، سفر افسانه ای ما آغازشد. دایما این فکرذهن مرا مشغول نموده بود که شهرزیبا و مسطح دزفول، مگر روستاهایی دارد بسان آنچه در آن رسانه خواندم؟!!

حرکت ما به سوی بخش سردشت و شیهون بود و نهایتا باید به سوی منطقه ی احمد فداله (امامزاده) می رفتیم. یک ساعت و نیم حرکت ما طول کشید در مسیر هایی که پیچ های معمولی داشت تا پس از گذر از روستاهای توت علیا و لب سفید ما را به روستای گردشگری بوالحسن برساند اگرچه پیچ ها به اندازه ای بود که یکی از همراهان را اذیت کرده و دهان مبارکش از آنچه شیر برنج پیش از این خورده بود را خالی کند و... اما بوالحسن روستایی زیبا که دو روز از افتتاح پروژه ی بزرگ آبرسانی به آن دیار می گذشت پروژه ای که بسیج سازندگی مجری آن بود و فرمانده سپاه استان آن را افتتاح کرده بود.

برای کمی استراحت توقف نمودیم و به منزل شهید علی یار دودانگه وارد شدیم. مادر شهید در حال پخت نان محلی بود به «کچی» سلام دادیم و از وضعیت روستا پرسیدیم (بختیاری ها به عمه «کچی» میگویند و به خاله «بُتی») دقایقی بعد حرکت کردیم که در مسیر و بر قله ی کوه مقابلمان دژ مستحکمی خود نمایی کرد دژی که به نام سردار بزرگ قوم بختیاری
«علی مراد خان»بود و می گویند آخرین مبارزات وی با رژیم محنوس پهلوی از همین مکان بوده است.

سنگ چهارم)همان آغاز راه، راه تمام شد

شاید ده دقیقه ای از بوالحسن را طی نکرده بودیم که به سه راهی رسیدیم سمت چپ به بخش شهیون و دست راست به سوی امامزاده احمد فداله. تازه آغاز راه بود اما راه آسفالته تمام شد و جاده ی خاکی که چه عرض کنم جاده ی پرسنگ و سنگلاخ ما آغاز شد.

کوه ها را یکی پس از دیگری سپری می کردیم از دره شروع کرده و به قله می رسیدیم
حرکت مان درست مانند یک ترن هوایی بود با ترسی بیشتر و خطر پذیری بالاتر چون نه تنها از ارتفاع 1700متری که در خبرآن رسانه خوانده بودم گذشتیم که دستگاه
GPS، ارتفاع 2105 متر از سطح دریا را ثبت کرد آنگاه که به دشت زیبای قله ی سالند کوه رسیدیم.
جالب تر آنکه از همان ابتدای راه خاکی، دنده ی معمولی کفاف مارا نداده و دنده ی کمکی به یاری مان شتافت...

قریب به دو ساعت حرکت در آن بی راهه های کوهستانی که همان بی راهه نیز حاصل مجاهدت 30 سال پیش از این جهادگران سازندگی بود، برای کوفته شدن بدن مان کافی بود. اینکه چقدر سرمان به سقف ماشین خورد و دستان کتف های مان به درب ماشین؛ حدیث مفصلی است که مجبور بودیم برای بازشدن عضلات و حلالیت از دستان و پاهای مان که حسابی شرمنده شان شده بودیم دقایقی در سرمای نوک قله که پوشش برف، زیبایی وصف ناپذیری به آن بخشیده بود پیاده شویم و چای گرم و دبشی را نوش جان کنیم.

ما که درتمام مسیر، هیچ جنبنده ای جز خودمان را ندیده بودیم با دیدن یک نیسان وانت شگفت زده شدیم اما واقعیت امر، یک لحظه ترسیدم چون دیدن 5 نفردر کابین جلوی نیسان و اینکه معلوم نبود راننده کیست هرآن خطر رفتن به دره را یاد آوری می کرد تا اینکه جلو آمدیم و آنها به احترام ما پایین آمدند.

با دیدن یک زن و شوهرکنجکاو شدم بپرسم کجا می روند؟! که عرضه داشتند تا روزهای آتی، صاحب فرزند می شوند...این جمله مانند پُتکی بود برای من که صاحب دو فرزند هستم و برایم کافی بود که برای سختی آن زن جوان در این روزهای پایانی، خون گریه کنم که آیا با این همه تکان حاصل از صعب العبوری بی راهه ها ...الله اکبر...

و باز مسیر را ادامه دادیم تا اینکه تابلوی مقابل دیدگان مان خود نمایی کرد
«محل عروج جهادگر منوچهر سگوند»جهاد گری که همان اوایل انقلاب در حالی که با بولدوزر مشغول راه سازی بوده است با خودرو به ته درّه ی 2هزار متری سقوط کرده و عجب مظلومانه به شهادت رسیده است. ما نیز خواستیم احتمال شهادت مان را به رفقای جهادی بگوییم تا تابلویی بهتر برایمان بسازند اما خب از همان جاده ی خاکی، آنتن تلفن همراه نیز رفته بود مگر یکی دو نقطه در قله ها که گاه و بی گاه دسترسی هایی حاصل می شد.

سنگ پنجم)زیارت سادات بختیاری

بالاخره ساعت 45/13دقیقه یعنی پس از گذشت قریب به 5 ساعت از آغاز حرکت مان از دزفول به اولین روستای منطقه احمد فداله رسیدیم روستای «خرمیران» که پس از گذری 15دقیقه ای و نگاهی گذرا به سه راهی دیگری رسیدیم که راه مستقیم به سوی احمد فداله و قبر مطهرش می رفت وسمت راست، مقبره پدر وی یعنی فداله عمران بود.

باز هم برای رفع خستگی و عذرخواهی از اعضاء وجوارح مان پیاده شدیم تا به بهانه ی عظیم نمازظهر و عصر، استراحتی معنوی را نثار جسم مان کنیم و روح خسته مان از مشاهده‌ی محرومیت ها جان تازه ای بخشیم. آنجا روستای «دارخدادگر» بودکه نه آب داشت نه... لذا حکمت آفتابه آوردن را تازه فهمیدم .

وارد منزل شهید «سید مددحسینی» شدیم که سال 63 در عملیات بدر در چزابه به آسمان ها سفر نموده بود. نمازجماعت در منزل شهید، جان مان را طراوتی بخشید اگر چه میزبانی شایسته آنان با پختن کباب و نان محلی به جسم مان نیز حالی تازه داد.

سنگ ششم)آنچه ازمردمانش باید بدانیم

نمی دانم چرا یادم رفت بگویم که تمام ده ها روستای این منطقه به جز روستای «عیدی مرده پایین»، همگی سادات و از سلاله ی امام سجادعلیه السلام هستند. و جالب است وقتی
می‌گویی «سید» ناگهان ده ها زن و مرد – جوان و کودک همه بر می گردند حتی آنگاه که فردی را به نام فامیلی اش که «حسینی» است صدا می زنی باز تمام آنها بر می گردند چون همه آنها حسینی هستند فلذا تنها راه صدا زدن در این منطقه پهناور، داشتن نام کوچک
تک تک افراد است و لاغیر!

روستاها را یکی پس از دیگری سپری کردیم همه عشایر بختیاری اند که جدشان فداله عمران و فرزندش احمد فداله به عشق زیارت پسر عمّ شان ثامن الحجج علیه السلام از مدینه راهی مشهد مقدس گردیدند اما در این مکان «احمد» را به شهادت رسانده و پدر پیرش نیز در گذر زمان وفات می کند اگرچه این اتفاق، حکمتی دارد که باید پس از گذشت صدها سال از نزدیک مشاهده کرد. زندگی ها نیز به همان سبک عشایری است از اردیبهشت تا مرداد به ییلاق
(قله ها)کوچ می کنند تا علوفه ی دام را تامین کنند و مابقی سال نیز در روستا ساکن هستند خانه هایی محقر که چند متری برای استراحت و خواب و غذا خوردن است، گوشه ای به عنوان آشپزخانه، گوشه ای دیگر انبار و حتی گاه حیوانات اهلی نظیر مرغ و خروس نیز در گوشه ی دیگر این خانه که نه از آشپزخانه اُپن خبری هست نه از دیواری اندک میان خانه.

زمین کشاورزی شان نیز که تامین کننده یونجه و علوف دام است و شاید اندکی گندم، کنار خانه شان است لذا خانه ها از هم ده ها متری فاصله دارند مگر روستاهای اندکی که چند خانوار کنار هم باشند به ویژه آنکه جغرافیای کوهستانی آنجا، کمتر زمین مسطحی را در اختیار دارد که بتواند چندین خانوار را حول هم مجتمع کند و اهالی هم از این فضا به نیکی استفاده کرده و با مصالحی از جنس همان منطقه با سنگ های کوه، خانه را به نحوی ساخته اند که استتار کامل است و از دور نمایان نیست. انواع حیوانات اهلی نظیر مرغ و جوجه و خروس و گوسفند و گاو و بوقلمون و سگ و چهارپایان و گاهی هم اسب، منبع تغذیه و نگهبانی و حمل و نقل اهالی است که خود کفا کرده است عشایر را.

البته نمی توان نقش ویژه بانوان را در زندگی عشایر نادیده گرفت از آوردن آب از دل کوه ها با سختی تمام تا رسیدگی به دام و درست کردن پنیر و ماست و کره و دوغ تا تربیت فرزند و ...

سنگ هفتم) جای خالی کلیه نهادهای دولتی حتّی میراث فرهنگی ...

در این دیار جای همه خالی است... وزارت راه که محض رضای خدا نه برای آسفالت کردن بلکه حتی برای تسطیح زمین تا وانت نیسان کمی راحت تر برود... اداره بهداشت که حمام و سرویس بهداشتی را تأمین کرده و حداقل درمانگاهی را برای ده ها روستا بر پا کند ... مخابرات که دکل های رایتل و ایرانسل و همراه اول را علم کند و فقط به پخش تیزرهای آنچنانی در رسانه ملی اکتفا نکند... رسانه ملی هم زیر ساخت های خود را فعال کند... آموزش و پرورش دبستان ها را چند ده برابر کرده و حداقل چند مدرسه شبانه روزی راهنمایی و دبیرستان دایر کند تا جوانانش سواد بیاموزند حداقل به اندازه ای که اگر از دختری نوجوان پرسیدیم چند سال داری؟ نگوید نمی دانم. علت را می پرسیم میگوید سواد ندارم که
شناسنامه ام را بخوانم. آنگاه پدر یا مادرش بگویند حدوداً 12 سال شاید هم 13 یا ...

حتی میراث فرهنگی هم شدیداً جایش خالی است در این سرزمین کهن؛ که اگر راهی داشته باشد منطقه ای ویژه برای گردشگران داخلی و خارجی است. به ویژه آنگاه که بر مزار امامزاده احمد فداله حاضر می شوی که تخت جمشیدها و طاق بستان ها باید مقابلش لنگ بیاندازد از بس که تاریخی می نماید از دیواره ها تا سنگ قبرها تا مجسمه شیر و ... که ساعت ها چشم را به خود خیره می کند.

اگرچه مردم می گویند اینجا تنها جای بسیج و سپاه خالی نیست چون ما همزمان بسیجی هستیم و تنها بسیج است که مدتی است برای آب رسانی به فریاد ما رسیده و هر از چندگاهی به ما سر می زند و البته جای اداره آبفای روستایی که مسئول بسیجی و انقلابی اش سال هاست با این مردم انس گرفته و ارتباط مردم با وی دیرینه است.

سنگ هشتم) هشتمین و آخرین خوان محرومیت زدایی

و سنگ های سخت و خشن آن سرزمین فراموش شده در نهایت آرامش چشم نوازشان، اگر چه ما را در مسیر صعب العبور خود از کتف و کول انداختند لیک به قلب ما اصابت نموده و خود را در دل مان جای دادند تا آنکه باز هم عزم مان را جزم نموده ایم که سالیانی از جوانی را در خدمت شیعیان مظلوم و انقلابی احمد فداله باشیم و تا فراهم آوردن ضروریات اولیه حیات در کنارشان بمانیم. آنان محبت و دوستی و صفا و صمیمیت را به ما جهادگران هدیه دهند و ما نیز فریاد محرومیت شان را به مسئولان رسانده تا تسکین قلب های زلال شان گردیم.

وعده ی ما نوروز 94 با اقدامات عمرانی و فرهنگی و بهداشتی و هنری و ورزشی و دامپروری و ... با حضور ده ها خواهر و برادر جهادگر از استاد و دانشجو تا روحانی و پزشک در منطقه احمد فداله بخش سردشت شهرستان دزفول استان خوزستان کشور ایران اسلامی و ولایی ...
یا علی مدد

اسمـاعیل احمدی

ارسال نظرات
پر بیننده ها