چهره بندگی و تجلّی فضائل، در زدودن رذائل است!
آیت الله قرهی در این جلسه بیان داشت:
اگر انسان، نفس را به خوبی نشناسد و نداند که اوّل، باید رذائل از وجودش، پاک شود؛ هیچ موقع به فضائل، نیکیهای حقیقی و کرامات ذوالجلال و الاکرام ورود پیدا نمیکند.
چهره بندگی و تجلّی فضائل در زدودن رذائل است. اگر آینه قلب، دچار غبار، آلودگی و بدبختی شود؛ معلوم است چهره حقیقی انسانیّت، یعنی آن مقام حقیقی فضائل دیده نمیشود.
بشر باید وجودش را از این رذائل پاک کند، تا حقیقت خودش را دریابد. اولیاء خدا تمثیل زدند و فرمودند: تا پلشتیها، پلیدیها و زشتیها پاک نشود، ولو آرایشی هم داشته باشی، نه تنها آن آرایش، نمودی ندارد، بلکه تخریب هم میشود. لذا انسان در ابتدا باید درمان شود. اسّ و اساس درمان هم از بین بردن رذائل است.
لذا تبیین فرمودند: اگر کسی جدّی بخواهد از حال کوری دربیاید و بینا شود، باید رذائل خود را از بین ببرد، «وَ مَنْ کَانَ فِی هٰذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً» . اعمی بودن به رذائل است.
درون پر از مریضی، تعفّن در دهان، کرْم به وجود انسان افتاده، حالا بخواهد یک لایه پودر یا کِرِم بزند، خودش را خوب جلوه بدهد! مریضی از درون، او را دارد میخورد و این کار، فایدهای ندارد. رذائل هم همین حال را دارد. فضائل، درست نمیشود، إلّا به از بین بردن رذائل.
تنها راه برای الهی شدن انسان
پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: حال این قلب باید تغییر کند، «لولا أنَّ الشَّیاطینَ یَحومُونَ على قُلوبِ بَنی آدَمَ لَنَظَرُوا إلَى المَلَکوتِ» . این « لَنَظَرُوا » محقّق نمیشود، إلّا به این که احاطه رذائل، از قلب برچیده شود. اگر این حال به وجود آمد و وضع انسان، وضع الهی شود؛ آنوقت تغییر پیدا میکند. راهش فقط از بین بردن رذائل است.
قلبی که در آن، یک گناه وارد شود، معلوم است اجازه ورود خدا را نمیدهد. اجازه ورود به حبّ به خوبیها را نمیدهد. لذا فرمودند: «إنّ لِرَبِّکُم فى أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبداً» . در ایّام عمر، با این که انسان به رذائل، گرفتار میشود، غفلت میکند و بیچاره میشود، امّا پروردگار عالم، نفحاتی را برای انسان قرار میدهد که پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: خودتان را در معرض آن قرار بدهید که عاملی برای پاک کردن رذائل شود. یکی از آن نفحات هم همین مجالس وعظ است.
محبوبترین بنده خدا کیست؟
آنوقت اگر اینطور شد، انسان به علم حقیقی هم میرسد. چرا تزکیه، مقدّم است؟ دلیل و برهان آن، این است: خصوصیّت مقدّم بودن تزکیه بر علم، این است که اگر انسان، چیزی را هم نمیداند، پروردگار عالم به او مرحمت میکند، «یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» ، خدا به شما یاد میدهد، قبل از این که اصلاً چیزی را بدانید. این لطف پروردگار عالم به انسان، به علّت تغییر حال او در خروج رذائل است.
لذا نکته بسیار مهم در این مسئله که اولیاء خدا میفرمایند: اوّلین مرحله، تخلیّه و بعد تحلیّه است، این است که انسان، لطف خدا را هم در این مسئله میبیند.
امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه)، نکتهای را به زیبایی در نهجالبلاغه بیان میفرمایند. میفرمایند: «إنّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّه ِ إلیهِ عَبدا أعانَهُ اللّه ُ على نفسِه » ، «إنَّ»، «إنَّ» تحقیقیّه است؛ یعنی یقینی و حتمی است. همانا بهترین و محبوبترین بندگان نزد خداوند «أحَبِّ عِبادِ اللّه»، آن بندهای است که پروردگار عالم، او را در پیکار با نفس خودش یاری کند. یعنی اوّل، کاری کند که رذائل، پستیها، پلشتیها و زشتیها از درون پاک شود و از بین برود.
اولیاء خدا مثال زدند، فرمودند: در آن ظرفی که سگ، لیس زده؛ لبن نابی هم بریزید، آن لبن دیگر قابل خوردن نیست، بلکه مبتلاست. نفسی که سگ درون، آن را لیس زده باشد، یعنی سرشار از رذائل باشد؛ ورود فضائل هم در او، به همین حال است و نجس است.
امّا اگر این ظرف وجود، پاک شد و از رذائل، خالی شد و آن را طاهر کردید، آن موقع است که شفافیّت آن فضائل، در درون شما، معلوم میشود. تا این سگ درون، أعدی عدوّ، نفس، وجود انسان را با رذائل گرفتار کند؛ «أعدی عَدوِّکَ نَفسُکَ الَّتى بَینَ جَنبَیکَ» ، اگر خوبی هم کنیم، موقّتی است و بعد، همان خوبی هم نجس میشود و نمودی نخواهد داشت.
مجالس وعظ؛ یکی از اعانتهای خداوند به بندگانش است
اگر توفیق پیدا کردی در مجالس وعظ شرکت کنی، باید بدانی از ناحیه خداست. البته همانطور که در جلسه قبل هم بیان کردم، بینی و بین الله دور بنده را باید خط قرمز بکشید. چه کنیم؟! اولیاء خدا رفتند، آیتالله خوشوقت، آیتالله حقّشناس، آیتالله مشکینی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و دیگر بزرگان رفتند و کار به تیمّم رسیده، هر چند تیمّم هم باید «صعیدا» باشد، چه کنیم؟! گرفتاریم! خدا گواه است همانطور که بارها بیان کردم، بحث اخلاق را خطاب به نفس خودم میگویم. از همان زمان که به من امر کردند بحث اخلاق را داشته باشیم، با خداوند عهد بستم که به نفس خودم خطاب کنم، حالا هر کسی هم که مانند من بیچاره گرفتار است، استفاده کند. امّا این را بدانید خود این نوع محالس، لطف و عنایت خداست.
حضرت در این روایت میفرمایند: «إنّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّه ِ إلیهِ عَبدا أعانَهُ اللّه ُ على نفسِه »، «أحبّ»، باب أفعلالتّفضیل است، ما یک محبوب داریم، یک محبوبتر و یک محبوبترین که دیگر بالاتر از آن نداریم. حالا میفرمایند: محبوبترین بندگان، نزد خدا، آن کسی است که خدا او را یاری و کمک میکند که اوّل، کاری که میکند رذائل را از بین ببرد.
ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ذیل این روایت، بیان میفرمایند: یکی از اعانتهای پروردگار عالم، مجالس الهی و تزکیه است که انسان در آنها شرکت کند و این، لطف خداست. پروردگار عالم، انسان را یله و رها نگذاشته، فلذا لطف میکند و انسان را به این مجالس میکشاند. اصلاً حضور در این نوع مجالس (البته همانطور که بینی و بین الله بیان کردم، جز بنده که دور مرا خط قرمز بکشید)، لطف خداست. چون خدا بندگانش را دوست دارد و میخواهد آنها را کمک کند که این نفس را بشناسند و ردائل را متوجّه شوند و با نفس و رذائل مبارزه کنند تا فضائل، جلوه کند.
تجلّی فضائل در وجود انسان، موقعی است که نفس از رذائل، پاک شود و سگ درون، به هلاکت برسد و مغلوب شود و عقل سلیم، نفس را طاهر کند.
فضائل احمقانه!!!
مثلی عیسیبنمریم (ع) دارد که خیلی زیباست. ایشان به حواریّون میفرمایند: اگر خانه ای، آتش گرفته باشد و دود، همه آنجا را فراگرفته باشد و دیواره آن سیاه شده باشد، آنوقت تو بیایی در این خانه، اشیاء زیبا قرار بدهی، چه فایدهای دارد؟! آیا این کار، کار احمقانهای نیست؟!
لذا عیسیبنمریم(ع) مثال میزند و به حواریّون خودش میگوید: آن کسی که درونش پر از رذائل باشد و این بیت و خانه قلبش به دست شیاطین، احاطه شده باشد؛ حالا دو کار خیر هم انجام بدهد؛ مثل این است که شخصی بیاید و در خانهای که آتش گرفته و پر از دود است، اشیاء زیبا قرار دهد که در حقیقت احمقها این کار را می¬کنند.
برای همین اول کاری که باید انجام دهی، این است که رذائل را پاک کنی و خانه را دودزدائی کنی. حالا یک رنگی بزنی و تغییر حالی به آن بدهی و بعد اسباب را بیاوری که آن اسباب تجلّی یابد و نمایان شود. وقتی رذائل از درون انسان رفت، فضائل خودش را نشان می-دهد و إلّا فضائل به هیچ عنوان خودش را نشان نمی¬دهند و این نکته بسیار مهم است.
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظــر توانی کرد
«لولا أنَّ الشَّیاطینَ یَحومُونَ على قُلوبِ بَنی آدَمَ لَنَظَرُوا إلَى المَلَکوتِ» این غبار را بردار، فضائل را میبینی. همه گرفتاریهای ما سر همین مطلب است که کوردلی برایمان به وجود آمده است. اولیاء الهی، کوردلی را به عنوان رذائل گفتند. جلسه گذشته بیان کردیم که فرمودند: منظور از اعمی در آیه «وَ مَنْ کَانَ فِی هٰذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً»، کسی است که کوردل باشد. وقتی این رذائل، انسان را، کور کند، دیگر فضائل را نمیبیند. لذا اوّلین راه این است که بتواند دل خودش را به از بین بردن رذائل زنده کند.
احیاء قلب و عقل در گرو زدودن رذائل
امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنأبیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) می¬فرمایند: «قد أحیا عَقلَهُ وأماتَ نَفسَهُ ، حتّی دَقَّ جلیلُهُ ، ولَطُفَ غلیظُهُ ، وبرَقَ لَه لامعٌ کثیرُ البَرقِ، فأبانَ لَه الطَّریقَ ، وسلکَ بهِ السَّبیلَ ، وتَدافَعَتهُ الأَبوابَ إلی بابِ السَّلامَةِ وَدارِ الإِقامَةِ ، وثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأمنِ والرّاحَةِ بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ وأَرضَی رَبَّهُ» - همانا خرد خویش را زنده گردانْد و نفس خود را میرانْد، چندان که اندام درشت او، نزار شد و خشونت و درشتىاش، به لطافت گرایید. درخشندهاى پر نور بر وى تابید و راه را برایش روشن ساخت و او را در راه راست به پیش راند و از درى به درى برد تا به در سلامت کشاند و خانه اقامت و دو پاى او در قرارگاه ایمنى و آسایش، استوار گردید، به آرامشى که در بدنش پدیدار گردید، بدانچه دل خود را در آن به کار بُرد و پروردگار خویش را راضى گرداند - خدا علّامه سیّد محمدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان ذیل این مطلب چند نکته بیان می¬کنند. میفرمایند: آقا سیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و عظیمالشّأن و آن عارف بالله میفرمودند: آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: از عبارت «قد أحیا عَقلَهُ وأماتَ نَفسَهُ»، معلوم می¬شود گناه و رذائل، اوّل کاری که می¬کند، این است که عقل سلیم را از بین می¬برد.
بعد فرمودند: منظور از عبارت «قد أحیا عَقلَهُ» - عقلش را احیاء کند - «ردّ رذائله» است؛ یعنی موقعی عقل، احیاء می¬شود و عقل، عقل است که انسان رذائل را از بین ببرد و از وجودش بیرون کند و إلّا عقل او احیاء نمی¬شود و انسان به آن، عقل سلیمی که خیلی¬ها دنبالش میگردند، نمیرسد.
حضرت در جای دیگری میفرمایند: «مَن أحیا قَلَبهُ». علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می¬فرمایند: پدرم (علّامه مجلسی اوّل، محمّدتقی مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) فرمودند: «ما الفرق بین القلب و العقل»، فرمودند: «إنّ العقل، سلمٌ لقلبه و القلب، حلمٌ لعقله» عقل، می¬سازد و در قلبش، دوست درست می¬کند و قلب هم بردبار می¬شود. لذا منظور از «من أحیا قلبه» و «من أحیا عقله»، همین است. بعد هم در نتیجه¬ای که تبیین می¬کنند، میفرمایند: «لا فرق بینهما» هیچ فرقی بین این دو نیست. چرا؟ «لأنّهما عجینٌ، عجینٌ له و هو عجینٌ عجینٌ له » برای این که این دو، عجین بر هم هستند؛ یعنی یکی شدند.
گاهی اینطور است دیگر، مثل روح و جسم. اولیاء خدا می¬گویند: گاهی روح و جسم طوری یکی می¬شوند که دیگر گویی یکی هستند. ما همین حال را می¬بینیم دیگر، مثل مطلبی که در باب الفاظ می¬گویند، میگویند: لفظ، قالب برای معناست، امّا لفظ چنان عجین با معنا می¬شود که تا خود آن معنا را می¬بینی، لفظش یادت میافتد. مثلاً تا لیوان را ببینی، اسم لیوان در ذهنت می¬آید. یا تا اسم لیوان را میگویی، شکل و شمایل آن در ذهنت می¬آید. حالا در مورد عقل و قلب هم می¬گویند این دو با هم عجین شدند و هیچ فرقی ندارند. گر چه یکی برای دیگری، سلم است و دیگری برای دیگری، حلم است.
به فضل الهی در جلسات بعد نکات آنچه را که اولیاء و عرفا بیان کردند، عرض می¬کنیم، منتها اصل بر این است که بدیها را بیرون کنیم که اگر اینطور شود، «أماتَ نَفسَهُ» نفس دون، حالش، حال مرگ می¬شود و می¬میرد؛ یعنی دیگر کارائی ندارد و نمی¬تواند فریب بدهد.
تقوای الهی؛ دوای درد وجود آلوده به رذائل
ما فعلاً داریم سبک و طریق را عرض می¬کنیم و بعد به فضل الهی ورود پیدا
خواهیم کرد. لذا یکی از راههایی را بیان میکنیم که چه کنیم احیاء قلب
بشود؟ چه کنیم نفسمان را بکشیم؟ چه کنیم توفیق داشته باشیم رذائل را بیرون
کنیم؟ باز خود امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان می¬فرمایند: یکی
از مطالب، همان تقوای الهی است.
می¬فرمایند: «إنَّ تَقوَى اللّه ِ دَواءُ داءِ قُلوبِکُم ، و بَصَرُ عَمى
أفئِدَتِکُم ، و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم ، و صلاحُ فَسادِ صُدُورِکُم ، و
طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم ، و جَلاءُ عَشا أبصارِکُم» - همانا تقواى خدا،
داروى بیمارى قلبهاى شماست و بینایى کورى دلهاى شما و شفاى بیمارى
جسمهایتان و باعث اصلاح تباهى سینههاى شما و پاککننده آلودگى جانهاى
شما و جلادهنده تاریکى چشمهاى شما -
اولیاء خدا راجع به تقوا می¬گویند: تقوا معانی مختلف و زیادی دارد، «کلمة واحدة تدلّ علی معان مختلفة». یکی از معانی¬ای که برای آن، بیان کردند، این است که خودت را همیشه و همیشه در محضر خدا ببینی و در ضمن این که در جامعه و با مردم هستی و مراوده داری، امّا هیچ موقع احساس نکنی بین مردمی؛ چون ترس از خدا داری. ترس از خدا هم یعنی ترس از جدایی از او.
حال دائمی با پروردگار عالم بودن؛ یعنی در خانه با همسر و فرزندانت هستی؛ در محیط کار، با همکاران خود هستی؛ در حوزه با دوستان طلبه¬ات هستی؛ در دانشگاه و خوابگاه، با اساتید و همکلاسیهایت هستی و ...، امّا میدانی همه رفتنی هستند و هیچ کس به تو کاری ندارد. همانطور که تو رفتنی هستی، هیچ کدام دوای قلب تو نیستند. دوای درد من و تو که رذائل درون قلبمان هست، تقوای الهی است.
پس یکی از معانی تقوا، نگاه دائمی به پروردگار عالم است که بدانیم او ناظر
ماست و ما در محضر پروردگار عالمیم. این را باور کنیم که عالم، محضر
پروردگار عالم است، البته نه اینکه رهبانیت بگیریم و از مردم دور بشویم.
اتّفاقاً در مردم هستیم، با هم هم خوب هستیم، رفیق هستیم، دلسوز هم هستیم،
امّا در همان دلسوزی، باید بدانیم که او به درد نمی¬خورد و تو هم به درد او
نمی¬خوری، ما هیچ کدام به درد هم نمی¬خوریم. وقتی محشر و قیامت می¬شود،
غوغاست و هیچکدام به درد هم نمیخوریم.
ملّا محمّدمهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بالله، صاحب
کتاب جامعالسّعادات، نکته زیبایی را در آن کتاب طاقدیس شریفشان تبیین
می¬کند که حسب روایات شریفه است و ایشان، آن را تبدیل به شعرش کردهاند.
ایشان بیان می¬فرمایند: فردای قیامت، موقعی که انبیاء وارد محشر می¬شوند،
خود انبیاء هم در اوّلین مرحله، به یاد هیچ کس نیستند و فقط به یاد خود
هستند، از بس فضای محشر، وحشتناک و وضع بسیار بد است.
«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ» آن¬جا که کسی نمی¬تواند فرار کند. مگر کسی می¬تواند از محشر فرار کند؟! معنی این آیه را میگویند: یعنی همه از هم فراری هستند، هیچ کس یاد کسی نیست. ذیل این آیه شریفه، حسب روایات شریفه بیان میشود: اولیاء الهی هم فرار می¬کنند؛ یعنی هیچ کس، یاد هیچ کسی، حتّی رفیق جون جونیاش هم نیست.
«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» ، چرا لفظ «زلزله» را تبیین می¬کند؟! اولیا خدا می¬گویند: معلوم است، برای این که بشر در دنیا زلزله را دیده. یک موقع اگر یک حادثه ناگوار مانند زلزله پیش بیاید، پیش بیاید، هر کس به طور طبیعی و ناخودآگاه، اوّل به یک سمتی فرار می¬کند، حالا بعد از چند لحظه یادش میافتد که بچّه یا فلان رفیقم که پیش من بود، کجاست؟ امّا در آن لحظه اوّل، ناخودآگاه، هر کسی نفس خودش را می¬خواهد نجات بدهد. فردای قیامت هم همین حال را دارد و هر کس گرفتار خودش است.
نسخهای برای بیرون کردن رذائل از وجود
لذا اوّلین نسخه در باب زدودن رذائل در وجود، این است که بدانی دائم تنهایی. چکار کنم که رذائل را بتوانم ترک کنم؟ بدان آن چهره و جمالی که امروز نعوذبالله چشمت به آن میافتد، دست تو را نمیگیرد، بلکه فردا علیه تو هم میشود. کما اینکه اصلاً اعضاء و جوارحمان هم علیه ما میشوند.
یکی از اولیاء خدا که خدا رحمتش کند، عجیب بود، گاهی برای تنبّه ما - این را خود من دیده بودم و نقل قول نیست - جلوی وقتی جلوی آینه میایستاد، ضمن اینکه محاسنش را شانه میکرد، به چشمانش نگاه میکرد و میگفت: ای خائن! بعد میگفت: تو هم دهانت را ببند، تو هم خائنی. مگر نمیگویند فردای قیامت، دست شهادت می¬دهد، پا شهادت می¬دهد، گوش شهادت می¬دهد، همه اعضاء و جوارح علیه خود ما قیام می¬کنند. ای وای که با این¬ها چه کردیم! خود اینها علیه ما شهادت می¬دهند، آن وقت چه انتظاری داریم دیگری کمکمان کند؟! تازه آن جمال می¬آید علیه ما می¬گوید: او، من را فریب داده است، همان لبخندی که زد، باعث فریب من شد.
لذا اوّلین راه برونرفت از رذائل این است که انسان قلب را به تقوای الهی، احیا کند. امیرالمؤمنین می¬فرمایند: دوای مرض قلبهایمان، تقواست «إنَّ تَقوَى اللّه ِ دَواءُ داءِ قُلوبِکُم ». تقوا؛ یعنی بدانی خدا همیشه هست و دارد تو را می¬بیند. بترسید! پس وقتی می¬خواهید بترسید و همیشه او را ببینید، باید از دیگران ببرید. همه این قربانت برم و فدایت بشوم و ...، دروغ است.
فردای قیامت، جز یک عدّه از اولیاء خدا که آن¬ها دیگر به مقام شفاعت رسیدند، همه از هم فراری هستیم. پس از همین جا فرار کنیم. چگونه فرار کنیم؟ یعنی به هم توجّه نکنیم؟ خیر، اتّفاقاً در جامعه باشیم «لارهبانیة فی الاسلام»، امّا باور کنیم که عملمان را نباید برای کسی انجام بدهیم که به آن، اخلاص میگویند.
ریا؛ یعنی عمل برای غیر. حالا من عمل را برای غیر انجام بدهم که چه شود؟! حالا یک بهبه هم بگیرم که چه بشود؟! همین که امروز بهبه می¬گوید، اگر یک خطا از من و تو ببیند، عذر می¬خواهم فردا به ما اَه اَه می¬گوید. همین که امروز، درود و سلام می¬گوید، یک خطا از من و تو ببیند، فردا به ما مرگ هم می¬گوید. دلخوشیمان به این چیزها نباشد. کوچکترین خطای من و تو را به تعبیر امروزی¬ها بلد و بزرگنمایی می¬کنند و تمام آن خوبی¬ها که تا دیروز می¬گفتند که چاکرم و چنینم و چنانم، همه، از بین می¬رود. تازه مترصّد به این بوده که یک خطا از من و تو ببیند، حالا آن را دائم بزرگ کند و بگوید: آقا! چه می¬گویی؟! اینطور و آن¬طور است!
پس بدان که باید تقوای قلوب داشته باشی؛ چون این دوای درد است. لذا اوّلین مرحله برای از بین بردن رذائل، ورود به تقواست. امیرالمومنین نسخه عملی داده است که اگر خواستید از رذائل خروج پیدا کنید، راهش فقط تقوی الله است که دردهای دل شما را از بین می¬برد، عامل می¬شود این چشمی که کور شده شفا بگیرد، بصیرت بگیرد و دوباره باز بشود.
ابنسیرین، خود را به رذائل ظاهری آلوده ساخت، تا مبتلا به رذائل حقیقی نشود!
داستان ابنسیرین را شنیدید، او یک شاگرد بزّاز بود. ما عند الاولیاء دو نوع جهل داریم. جهل أولی و جهل عظمی. اتّفاقاً در روایات هم داریم که جهل دو نوع است: یکی جهل در مقابل علم و یکی جهل در مقابل عقل (اصول کافی، جلد اوّل، باب عقل و جهل را ببینید). جهل أولی، جهل در مقابل سواد است، امّا جهل عظمی، جهل در مقابل عقل است. ابنسیرین، جهل أولی داشت که البته آن هم بد است و انسان آن را هم نباید داشته باشد. امّا به واسطه این که جهل عظمی را نداشت، از جهل أولی هم رهانیده شد.
یک شاگرد بزّاز بیسوادی بود که قد رشیدی داشت، چهار شانه بود و سیمای بسیار زیبایی داشت. وقتی به او نگاه می¬کردند، دیگر نمی¬خواستند چشم از او بردارند. امّا خودش می¬داند همه این¬ها، عاریه است و لطف خدا شامل حالش شده است.
آن زن چندین مرتبه آمد و پارچه خرید. هر بار به بهانهای به مغازه میرفت. دید این¬طوری نمی¬شود، شیطان به او کمک کرد (وقتی کسی شیطانی شود، شیطان هم کمکش می¬کند) و به این فکر افتاد که یکباره چند طاقه بخرد. بعد به آن مغازه¬دار گفت: من نمی¬توانم بیاورم، بفرست شاگردت بیاورد. ابنسیرین بیچاره هم خبر ندارد موضوع چیست، پارچهها را آورد، زن هم در خانه را باز کرد که پارچهها را درون اتاق بگذارد، تا رفت درون اتاق بگذارد، زن درب حیاط را بست و ابنسیرین یک موقع دید او که با چادر و حجاب و ... بود، همه این¬ها را باز کرد و عریان جلوی او ایستاده است. وحشت کرد، تا خواست پا به فرار بگذارد، زن به او گفت: اگر کام من را ندهی، فریاد می¬زنم و می¬گویم: تو می¬خواستی این کار را بکنی.
ابنسیرین از پروردگار عالم کمک خواست که مبتلا به رذائل درونی نشود، لذا رذائل ظاهری دنیا را به صورت مالید و درون دلش گفت: خدایا کمکی کن، من تا به حال خیانت نکردهام! خدا کمکش کرد. به زن گفت: باشد، منعی ندارد، تا تو بساطی آمده کنی، من هم به بیتالخلاء (دستشویی) بروم و بیایم.
به دستشویی رفت، معمولاً توالت¬های قدیم بزرگ بود. شاید در بعضی روستاها هنوز هم آنگونه باشد که مدفوع را به عنوان کود انسانی جمع میکنند و برای درختان و ... می¬برند. او دستش را به آنها زد و کثافات را به سر و صورت و لباسش مالید (عذر میخواهم اصلاً انسان حالش به هم می¬خورد به مدفوع خودش هم دست بزند، حالا بیاید به مدفوع دیگران دست بزند!) و بیرون آمد، این زن نگاه کرد دید عجب کثیفی شده، گفت: گم شو فلان فلان شده، در را باز کرد و او را پرت کرد و گفت: احمق! برو بیرون.
این جمالی که تا لحظه پیش داشت برایش می¬مرد، حالا که دید با این چهره هست، از او دلزده شد. من هدفم از بیان این داستان اینجاست که خود ابن سیرین می¬گوید: وقتی بیرون آمدم، فهمیدم حالم دارد یک حال دیگر می¬شود. او هنوز گندابه به صورتش است، امّا در درون، گندابه ندارد. رذائل ظاهری به صورت و لباسش است، امّا در قلب، رذائل ندارد. نگفت: خدا! تو که می¬بینی من گیر افتادم، دیگر چه کنم؟! می¬خواهد آبروی من را ببرد، من علیرغم میل باطنام انجام می¬دهم، بعد توبه می¬کنم. بلکه گفت: خدایا! من تا به حال آلوده نشدم، کمکم کن از این به بعد هم آلوده نشوم! برای همین پروردگار عالم عنایت کرد.
خیلی می¬خواهد که تصمیم بگیری دستت را در آن کثافات مدفوع کنی و به سر و صورتت بمالی. اصلاً از بوی کثافات حال انسان بهم میخورد، حالا او آن را با اشتیاق به سر و صورت خود می¬زند که مبتلای به آن کثافت حقیقی نشود؛ چون می¬داند کثافت حقیقی، آن است و این، با آب شسته می¬شود و می¬رود.
لذا می¬گویند: ضمن که از قبل دارای جمال بسیار زیبا، قد رشید و خوش سیما بوده، از آن به بعد هم به جمالش اضافه می¬شود که بوی عطر می¬گیرد. به گونهای که هر جا می¬رود، بوی عطرش به مشام میرسد.
مثل همین علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که وقتی سر قبر شریفشان در مشهد الرضا بروید، به خصوص روزهای جمعه، بوی عطر از قبرشان بیرون می¬زند. استثناء هم ندارد و همیشه، به خصوص روزهای جمعه، قبرشان بوی عطر میدهد.
ابنسیرین هم هر جا میرود، بدون اینکه به خودش عطر بزند، بوی عطر میدهد؛
گویی دیگر این بدن معطّر شده است. حالا شما حساب کنید که این جمال و بوی
عطر چقدر از افراد را می تواند جذب کند، امّا این ابن سیرین دیگر چنان حال
معنوی دارد که دیگر هرکسی، او را می¬دید، یاد خدا می¬افتاد و یاد نفس و
شهوت نمی¬افتاد.
پروردگار عالم به او تعبیر خواب را عنایت می¬کند و همچنین او را از جهل
صغری هم نجات می¬دهد و هندسه به او یاد می¬دهد. لذا آن شاگرد بزّاز بی
سواد، یک عالم می¬شود. چرا؟
چون فهمید رذایل است که همه چیز را خراب میکند. فلذا مبتلای به رذایل درونی نشد. البته ابنسیرین این کار را نکرد که تعبیر خواب یاد بگیرد، یا بوی عطر بگیرد؛ بلکه این کار را کرد تا رذایل، درونش ورود پیدا نکند؛ چون از رذایل وحشت داشت.
اولیاء خدا برای فضائل کاری نمی¬کنند، بلکه برای از بین رفتن رذائل کار میکنند و فضائل به خودی خود میآید!
لذا نکته مهم این است که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می¬فرمودند: اگر رذایل از بین برود، تازه معانی فضایل مشخّص میشود. اولیاء خدا برای فضائل کاری نمی¬کنند، بلکه برای از بین رفتن رذائل کار می¬کنند و فضائل به خودی خود می¬آید.
جمله خیلی زیبایی است: اولیاء خدا برای فضائل کار نمی¬کنند، بلکه کار می¬کنند که رذیله نداشته باشند و پروردگار عالم، خودش آنها را به فضائل مزیّن می¬کند. اوّل دغدغه عبد خدا، بنده الهی، این است که من رذایل نداشته باشم؛ یعنی دنبال فضائل نیستند و فضائل خودش میآید. امّا اگر دنبال فضائل باشند و یادشان برود که باید رذایل را بیرون کنند، فضائل هم فضائل نمی¬شود. بلکه تازه شیطان هم یک مواقعی فریبشان میدهد و تصوّر میکنند که نعوذبالله دارای مقامی هستند و گرفتار می¬شوند.
در جلسه گذشته بیان کردم که بعضی از اولیاء خدا از استغفارشان هم استغفار می¬کردند و می¬گفتند: ما از استغفارمان هم میترسیم، استغفار مان هم استغفار نیست. این، خیلی معنی دارد؛ یعنی استغفار را برای خودشان، فضیلت نمی¬دانستند.
لذا این که خدای متعال توفیق داده من دائمالذّکر باشم، فضیلت نیست. فضیلت، آن موقعی است که من بتوانم رذیله¬ای نداشته باشم و پروردگار عالم بگوید: ای بنده من، این اعضاء و جوارحی را که به امانت به تو دادم، خراب نکردی و مبتلای به رذائل و گناهش نکردی. برای همین است که بهترین نکته اولیاء خدا این است که پروردگار عالم به آنها بگوید: بنده من! تو وقتی وارد محشر شدی، رذایل نداری.
کما این که یک روایتی در کلمات المکنونه ملّامحسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که در جلسه بعد بیان می¬کنم که وقتی بندگان خدا وارد می¬شوند، این «ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ» یک معنایش این است که پروردگار عالم می¬فرماید: من دیدم وجود تو از رذئل در امنیت است. اگر این حال بشود چه حالی است و اولیاء خدا برای همین، کار می¬کنند.
لذا می¬فرمایند: « و بَصَرُ عَمى أفئِدَتِکُم »، با تقوای الهی، چشمتان باز می¬شود، « و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم» و شفای بیماریهایتان می¬شود، « و صلاحُ فَسادِ صُدُورِکُم» و اصلاح فساد سینه می¬شود. یعنی اگر در سینهتان رذائل باشد، نفستان، نفس حقّ نیست.
من نمیخواهم بگویم اولیاء خدا برای اینها این کارها را میکنند، امّا یک دعایی است که بعضی از اسماء ملائکه الهی در آن هست، گاهی آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن دعا را می¬خواندند. ایشان میفرمودند: من در صحن امیرالمومنین دیدم که آیت الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتند این دعا را می¬خواندند که خدا پرده را از گوش من برداشت و برای این که بدانم چنین مطلبی هست، نه اینکه بدانم خودم کسی هستم، (اولیاء خدا را ببینید که چقدر قشنگ حرف می¬زنند و خودشان غرّه به نمی¬روند، عبد خدا این است)، شنیدم که وقتی هر یک از این ملایکه را می¬خواند، آن ملک میگفت: نعم، لبیک یا عبدالله، نعم لبیک یا عبدالله.
میفرمودند: اتّفاقاً وقتی بعضی از آنها با اشتیاق بیشتری، این را می¬گفتند، آقا در دعا توقّف میکردند و من فهمیدم که آقا می¬گذارند اینها صحبتشان تمام شود و بعد فلانی را صدا بزند.
البته همانطور که بیان کردم اولیاء خدا این را برای خودشان فضیلت نمی¬دانند، بلکه پروردگار عالم به آنها عنایت می¬کند. آنها هم کار نمی¬کنند که به این چیزها برسند، بلکه کار می¬کنند که رذیله نداشته باشند، تا پروردگار عالم امضاء کند که بنده من هستی.
لذا ملائکه الهی موظّفند در برابر عبد الهی بگویند: نعم، لبیک، بله، بله، ای عبد خدا! بگو چه می¬خواهی. این حال را ببینید! لذا ذیل همین مطلب هست که وقتی فساد سینهها از بین می¬رود، «و طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم » این پلیدیهای نفس و رجس هم از بین می¬رود. «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت»، دنسها از بین می¬رود و روشنایی پرده چشمتان زیاد می¬شود، یعنی یک نورافکنی هست که شما را جلو می¬برد و خیلی از چیزها را می¬بینید. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اینها را میفرمایند که اگر درون را از رذایل، پاک کنی، چنین میشود که این، کار اولیاء است.
باید بکوشیم که اوّل و آخر (نه اوّل تنها - این هم نکته قشنگی است باید از اوّل تا آخر بکوشی - ) فقط و فقط رذایل را از درونمان پاک کنیم.